اسم و فعل و حرفى يافت نمىشود كه مقيّد به قيودى نباشد. او اضافه شدن اسم به اسم ديگر، استعمال اسم همراه با «ال» تعريف يا به شكل فاعل و مفعول و مبتدا و خبر، همه، را قيودى دانسته كه به گردن اسم آويخته مىشود و آن را از استعمال «مطلق» در مىآورد.
ابنتيميّه از اين سخنان، نتيجه گرفته كه اگر قرينه چيزى است كه مطلق را از هر قيدى تهى مىكند، در كلام جميع مردمان، لفظى كه عارى از هر قيدى باشد، وجود ندارد. لذا، چون هر اسم و فعل و حرفى كه در كلام يافت شود، مقيّد است نه مطلق، روا نيست كه گفته شود: حقيقت آن است كه در حال اطلاق و تجريد از هر قرينهاى، به معنا دلالت مىكند. امّا او خود معتقد است آنگاه كه دانشمندان اوصاف مطلق و مقيّد را به كار مىبرند، مرادشان اين است كه لفظ نسبت به اين قيد، مطلق است و نسبت بدان قيد ديگر، مقيّد است. ۱
ابنتيميه تأكيد كرده كه لفظ مطلق از جميع قيود را تنها مىتوان در لغت، فرض كرد و در كلام مستعمل، چنين چيزى وجود ندارد. نزد وى، هر متكلّمى كه زبان به سخن مىگشايد، كلامش مقيّد به قيودى است كه سخنش را از اطلاق مىاندازد. او دست كسانى را كه ميان حقيقت و مجاز تفاوت قائل مىشوند، از امر معقولى كه اين دو نوع را از هم جدا كند، تهى دانسته و همين امر را نشانه بطلان تقسيم الفاظ به حقيقت و مجاز برشمردهاست. و سرانجام باز هم پاى فشرده كه هر لفظى كه در كتاب خدا و رسولش وجود دارد، به قيدى كه معنايش را روشن مىسازد، مقيّد است و در هيچ چيز اين، مجازى نيست و تمامىاش حقيقت است. ۲
پيشتر گذشت كه دلالت لفظ به معنا دلالتى وضعى است. نيز گفته شد كه مراد جدّى متكلّم از استعمال لفظ يا معناى موضوع له آن است يا اين گونه نيست. با در نظر گرفتن اين دو نكته، روشن مىشود كه مقصود از قرينه، قرينهاى است كه سبب