بالذّات براى آنهاست، گرچه عابد و معبود و خدا و پيامبر و امام ثابت نشود. پس اين امر، شايستهتر و لازمتر و سزاوارتر و واجب تراست به وضع حكم در مورد آن و اِعمال مولويّت در آن. و اين از بديهىترين بديهيّات است.
... زيرا اگر مولى در مسند تشريع بنشيند و با ديده شارع بودن به مستقلّات بنگرد، مورد سؤال قرار مىگيرد كه آيا از آن، وَدْع دارد يا نه؟ و پيشتر دانستى كه ردع، معقول نيست، پس عدم ردع ثابت مىشود. و مطلب تمام است، زيرا عدم ردع از آن، عيناً امضاى اين احكام عقلى است... پس روشن شد كه مولى احكام امضائيه را در مستقلّات وضع مىكند. و چون امضائيه است، پس عين اين احكام عقلى است؛ زيرا وجود تشريعى حكم امضايى عيناً همان وجود تكوينى آن است. و وجود مستقلّ ديگر ندارد، چنان كه در مورد احكام غيرامضايى تأسيس (به دو وجود عقيده داريم).
پس روشن شد كه وضع احكام مولوى امضايى در باب مستقلّات، از اوجب واجبات است، زيرا «ما بالذّاتِ» ديگر واجبات است، كه آنها واجباتِ بالعَرَض هستند...
اين مطلب پوشيده نيست كه شارع طريقى براى بيان اين احكام امضايى ندارد مگر عقول اين عقلا، زيرا هر راهى جز اين مستلزمِ دَوْر است. پس بدين روى، فطرت آنها را بر شهود احكام امضائيه سرشته است و آنها را در زمره بديهيّات عقلا نهاده است، به گونهاى كه عقل هر عاقلى نسبت به اين مطلب مستقلّ است. البتّه عقلهاى آلوده به اوهام و خرافات و نيز انديشههاى مصطلحات، اين مستقلّ واقعى را درك نمىكند. امّا عقل منزّه از اين شوائب، به نفس اين كه مثلاً حُسن شكر منعم و احسان را وجدان مىكند، و به محض اين كه وجوب وجود آنرا در حاقّ واقع درك مىكند، زيرا وجوب عقل، نورىّ الذات است و احكام آن نيز چنين است. پس بدينسان به استقلال، حكم مولاى خود را به گونه مولوى، درك و مشاهده مىكند. و نيز مشاهده مىكند كه تشريع اين حكم، فقط به گونه امضاءاست، به دليل وجوب وجود شكر در عالم تشرّع كه درك كرده است. اين تفطّر و اين شهود فطرى وجدانى، همان بيان خداوند بر امضايى بودنِ آن است.