نسبت عقل و شرع‏ - صفحه 168

مى‏شود، در قياس با شخص فاعل آن، و در قياس با شريكان آن از نظر نوع، و در قياس با ديگر موجودات، مصالح و مفاسدى به حسب واقع دارد.
بدين روى، كسر و انكسار ميان مصالح و مفاسدِ شخصى و نوعى، در حاقّ واقع و نفس كلّيه نبويّه صلى اللَّه عليه و آله روى مى‏دهد، علاوه بر آن كه خداى تعالى بر تمام اشياء، محيط و عالِم است. بدين ترتيب، كسر و انكسار را - كه ميان آنها روى مى‏دهد - درك مى‏كند. و وجه غالب را بر مغلوب مى‏بيند. آنگاه، از آنجا كه حكيم است و گزاف نمى‏گويد و هدف او از وضع احكام، امرى عزيز و شريف است - يعنى معرفة اللَّه، زيرا تمام احكام در سلسله دستيابى به آخرين هدف و واپسين نهايت يعنى معرفت اللَّه است - پس وضع حكم را بر طبق ملاك غالب اقوى قرار مى‏دهد. در نتيجه، اگر اقوى مصلحت بود، بدان امر مى‏كند. و اگر اقوى مفسده بود، از آن نهى مى‏كند، چه به شكل الزام يا رخصت. و اگر دو وجه (مصلحت و مفسده) مساوى بود، آن كار را مباح مى‏داند.
پس خلاصه سخن اين كه:
احكام اوّلى عقلى لازم الاجراست و در آن حتّى نياز به امضاى شارع نيست؛ بلكه امضاى شارع در حكم اثبات حقّانيّت شريعت است.
احكام ثانوى عقلى بايد به شرع عرضه شود و سخن شرع در اين‏گونه احكام مقدّم است. امّا بنا بر مشرب اصوليين اگر شارع در اينجا سخنى نداشته باشد، حكم ثانوى عقلى مُمضى است.
احكامى كه عقل راه به كشف آن ندارد بسان تعداد ركعات نماز و... اين احكام تابع شرايع‏اند.
دسته‏اى از مستقلّات عقلى است كه همگان واجد آن نيستند. در اين‏گونه مستقلّات سخن شرع براى واجدان در حكم امضا و براى فاقدان در حكم تشريع است.
پس دوران حاضر تنها عصر حكومت شريعت عقلى نيست و بايد حيطه عقل و

صفحه از 179