نيز روشن مىشود كه در مقام ثبوت، نظام تشريع فقط براساس امور فطرى است تا ورود آن بر عقول، دشوار نشود. پس در مقام اثبات، بايد تمام الفاظ شارع را بر مفاهيم عامّه فطرى حمل كرد كه مطابق با اين مفطورات باشد. از جمله الفاظ، لفظ «حكم» است كه آن نيز بايد بر معنى عام فطرى عقلايى حمل شود...
از اينجا روشن مىشود كه احكام الهى مانند معارف ربوبى، مخصوص مجتهدان نيست، بلكه تمام مردم را هدف مىگيرد. بلكه تمام مردم مجتهد بودهاند، چرا كه اجتهاد معنايى ندارد جز «استفاده حكم از بيان مولى». روشن است كه هركس كه در زمان معصومان حاضر بود و كلامى از او در باب احكام مىشنيد، مجتهد بود، زيرا از مراد او بهره مىبرد.
مثلاً سلمان و ابوذر - تا ديگر اصحاب معصومان عليهم السلام، مثلاً مانند ابوبصير - وقتى حكمى از احكام را از معصوم مىشنيدند، در مثل مانند شرب خمر، از كلام معصوم، مراد او را مىفهميدند، وگرنه سخن گفتن معصوم با آنها لغو و عبث مىشد، كه حضرتش منزّه از اين نسبت است.
فهم آنها از مراد كلام معصوم، چنين بود كه آن امر، عامّ است يا مطلق، مخصّص يا مقيّد يا غير اينها، يا اعتماد كرده بر قرينه متّصله يا منفصله يا چنين نيست. اين فهم، دو حالت داشت: يا براساس علم آنهاست به مقيّد يا مخصّص يا قرينه. حالت دوم اين بود كه در آن مورد، از معصوم عليه السلام مىپرسيدند. در هر حال، اگر نسبت به مفاد كلام عالِم نبودند - كه عامّ است يا خاصّ يا مقيّد يا معوّل به قرينه متّصله و منفصله، از هر راهى كه به دست آورند - تكلّم معصوم با آنها، فايده و ثمرهاى نداشت. و اجتهاد، معنايى جز اين ندارد.
البتّه گاهى فردى كه از معصوم عليه السلام مىپرسيد، كلام معصوم را براى ديگرى بازگو مىكرد، به دو صورت، نقل عين لفظ يا نقل به معنى، كه در حالت دوم، آنچه را كه از كلام معصوم مىفهميد، بازمىگفت. راوى، در حالت اوّل، محدّث و در حالت دوم، مجتهد بود. پس اجتهاد در آن زمان، دشوار و سنگين نبود.