اذان - صفحه 159

۱۹۸.السيرة النبويّة ، ابن هشام :در سال فتح [مكّه] ، پيامبر خدا وارد كعبه شد و بلال نيز با ايشان بود . پس به بلال دستور داد كه اذان بگويد . ابو سفيان بن حَرب ، عَتّاب بن اَسيد و حارث بن هشام در درگاه كعبه نشسته بودند .
عتّاب بن اَسيد گفت : خدا در حقّ اَسيد ، لطف كرد كه اين صدا را نشنود ؛ زيرا از شنيدن آن به خشم مى آمد .
حارث بن هشام گفت : به خدا سوگند ، اگر مى دانستم كه او بر حق است ، از او پيروى مى كردم.
ابو سفيان گفت : من چيزى نمى گويم . اگر سخنى بگويم ، اين ريگ ها خبر مى برند .
پيامبر صلى الله عليه و آله بيرون آمد و به آنان فرمود : «دانستم كه چه گفتيد» . سپس سخنانشان را برايشان بازگو كرد .
حارث و عتّاب گفتند : گواهى مى دهيم كه تو پيامبر خدا هستى . به خدا سوگند ، هيچ كس با ما نبود كه از سخنان ما مطّلع شود تا بگوييم كه او به تو خبر داده است.

۱۹۹.الطبقات الكبرىـ به نقل از محمّد بن ابراهيم بن حارث تيمى ـ :چون پيامبر خدا وفات يافت و هنوز به خاك سپرده نشده بود ، بلال ، اذان گفت . به جمله «أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه » كه رسيد ، جمعيّت در مسجد ، فرياد شيون سر دادند.
چون پيامبر خدا به خاك سپرده شد ، ابو بكر به بلال گفت : اذان بگو.
بلال گفت : اگر مرا آزاد كردى كه با تو باشم ، راه باز است [و مى توانى دوباره مرا برده خود كنى] ؛ ولى اگر مرا به خاطر خدا آزاد كردى ، پس مرا با همان كسى كه به خاطرش آزادم كردى ، تنها بگذار.
ابو بكر گفت : من تو را جز به خاطر خدا آزاد نكردم.
بلال گفت : پس ، بعد از پيامبر خدا ، براى هيچ كس اذان نمى گويم.
ابو بكر گفت : اختيار با توست.
بلال [در مكّه] ماند تا آن كه لشكريان به سوى شام ، خارج شدند . بلال نيز با آنان همراه شد و به شام رفت.

صفحه از 169