امت - صفحه 309

۳۶۲.صحيح البخارىـ به نقل از اسماء ، دختر ابو بكر ـ :زيد بن عمرو بن نُفَيل را ديدم كه ايستاده و به كعبه ، تكيه داده است و مى گويد : اى گروه قريش! به خدا سوگند كه هيچ يك از شما بر دين ابراهيم نيستيد ، بجز من .
او از زنده به گور كردن دختران ، جلوگيرى مى كرد و به مردى كه مى خواست دخترش را بكُشد ، مى گفت : او را نكُش . من ، خرجىِ او را به عهده مى گيرم ، و آن دخترك را مى گرفت و چون بزرگ مى شد ، به پدرش مى گفت : اگر بخواهى ، او را به تو برمى گردانم و اگر نمى خواهى ، خودم اداره اش مى كنم .

۳۶۳.اُسْدُ الغابَةـ به نقل از زيد بن حارثه ـ :در يكى از روزهاى گرم مكّه ، در حالى كه پيامبر خدا مرا بر تَرك خود سوار كرده بود ، بيرون آمديم . در راه به زيد بن عمرو بن نُفَيل برخورديم و هر يك از آن دو به ديگرى سلام گفتند . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اى زيد ! چرا قومت تو را دشمن مى دارند؟» .
زيد گفت : به خدا سوگند ، اى محمّد ! اين دشمنىِ آنان با من ، از سرِ خونخواهى نيست ؛ بلكه از آن روست كه من ، در جستجوى اين دين (دين ابراهيم عليه السلام ) ، به راه افتادم و نزد عالمان يهودِ خيبر رفتم و ديدم كه آنان ، خدا را مى پرستند ؛ امّا بدو شرك مى ورزند . با خود گفتم : اين ، آن دينى نيست كه من مى جويم . لذا از خيبر رفتم . پيرى از آنان به من گفت : تو سراغِ دينى را مى گيرى كه ما كسى را نمى شناسيم كه با آن ، خدا را عبادت كند ، مگر پيرمردى در حيره .
نزد او رفتم . چون مرا ديد ، گفت : تو از چه مردمى هستى؟
گفتم : من ، از اهالى خانه خدايم ؛ از سرزمين خار و برگ درخت سَلَم .
گفت : آنچه تو در جستجويش هستى ، در سرزمين خودت ظهور كرده است . پيامبرى مبعوث شده كه ستاره اش طلوع كرده است و همه كسانى كه تو ديده اى در گم راهى اند . [زيد بن عمرو] گفت : من ، چيزى [از ظهور آن مبعوثْ ]احساس نكردم .
زيد [بن حارثه] گفت : زيد بن عمرو از دنيا رفت و [سپس ، نخستين] وحى بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد .
پيامبر صلى الله عليه و آله به زيد [بن حارثه] فرمود : «او در روز رستاخيز ، به تنهايى چونان يك امّت ، برانگيخته مى شود» .

صفحه از 314