امنیت - صفحه 65

۹۷.تاريخ الطبرىـ به نقل از جُندَب ـ :وقتى گزارش سبُك سرى بنى ناجيه و كشته شدن بزرگشان به على عليه السلام رسيد ، فرمود : «مادرش بميرد! چه قدر كم خِرَد و جسور بر خداوند بود! يك بار كسى نزد من آمد و به من گفت : در ميان يارانت مردانى هستند كه مى ترسم از تو كناره گيرند . در باره آنان چه نظرى دارى؟
به وى گفتم : من بر پايه اتّهام ، مجازات نمى كنم و بر پايه گمان ، كيفر نمى دهم ، و جز با كسى كه با من مخالفت ورزيده و دشمنى كرده و عداوتش را آشكار ساخته است ، نبرد نمى كنم ، و تا او را دعوت نكنم و برايش عذر (دليل) نياورم ، نبرد كننده با او نخواهم بود . پس اگر توبه كرد و به سوى ما بازگشت ، از او مى پذيريم و او برادر ماست ، و اگر سر باز زد و جز نبرد با ما نخواست ، از خداوند بر او مدد جوييم و با او پيكار كنيم . پس آنچه را خدا خواهد از من دور سازد .
بار ديگر نزد من آمد و گفت : مى ترسم كه عبد اللّه بن وهب راسبى و زيد بن حصين ، كار را بر تو تباه كنند . شنيدم كه نسبت به تو چيزهايى مى گويند كه اگر بشنوى ، رهاشان نمى كنى ، مگر آن كه آنها را بكشى يا كيفر دهى . پس هيچ گاه آنان را از زندان ، رها مساز .
گفتم : در باره آنان با تو مشورت مى كنم . تو چه پيشنهاد مى كنى؟ گفت : من پيشنهاد مى كنم آنها را فرا خوانى و گردنشان را بزنى .
در اين هنگام ، دانستم كه او نه پرهيزگار است و نه خردمند . گفتم : به خدا سوگند ، گمان نبرم پارسا و خردمندى سودرسان باشى . به خدا سوگند ، سزاوار بود كه اگر مى خواستم آنان را بكُشم ، بگويى : از خدا پروا كن ؛ چرا خونشان را حلال مى دانى با آن كه كسى را نكشته اند و با تو به جنگ برنخاسته اند و از طاعتت بيرون نرفته اند؟» .

صفحه از 75