ایمان - صفحه 43

۳۷.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عدّه اى را چه شده است كه با هم سخن مى گويند و چون مردى از خاندان مرا مى بينند، سخن خود را قطع مى كنند؟! به خدا سوگند ، ايمان در دل هيچ كس جاى نمى گيرد، مگر آن گاه كه آنان (خاندانم) را به خاطر خدا و به واسطه خويشى شان با من ، دوست بدارند .

۳۸.التوحيدـ به نقل از اسحاق بن راهويِه ـ:چون امام رضا عليه السلام به نيشابور رسيد و خواست از آن جا به سوى مأمون [در مرو] خارج شود ، اهل حديث نزد ايشان گرد آمدند و گفتند : اى پسر پيامبر خدا ! از نزد ما مى روى و حديثى برايمان نمى گويى كه از تو بهره مند شويم ؟!
امام رضا عليه السلام كه در كجاوه نشسته بود ، سرش را بيرون آورد و فرمود : «از پدرم موسى بن جعفر شنيدم كه مى فرمايد : از پدرم جعفر بن محمّد شنيدم كه مى فرمايد : از پدرم محمّد بن على شنيدم كه مى فرمايد : از پدرم على بن الحسين شنيدم كه مى فرمايد : از پدرم حسين بن على بن ابى طالب شنيدم كه مى فرمايد : از پدرم امير مؤمنان، على بن ابى طالب شنيدم كه مى فرمايد : از پيامبر خدا شنيدم كه مى فرمايد : از جبرئيل شنيدم كه مى فرمايد : از خداوندِ پرشُكوه شنيدم كه مى فرمايد : لا إله إلّا اللّه (توحيد) ، دژ من است . هر كس به دژ من وارد شود ، از عذابم در امان است » .
چون شتر به راه افتاد ، امام عليه السلام بانگ زد : «با شروط آن ، و من يكى از شروط آن هستم» .

صفحه از 436