انس - صفحه 63

فصل چهارم : آنچه شايسته اُنس گرفتن نيست

الف ـ خواهش هاى نفسانى

۱۱۶.پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهـ در دعايى كه به سلمان فارسى آموخت ـ :معبودا! من با نفْس خويش خو گرفتم و خواهش هايم مرا در هلاكتگاه ها در افكندند و بلاها بر سر من آوردند . در عمرِ سپرى شده خود ، از او فرمان بردم و اكنون از من فرمان نمى برد . او را به راه راست مى خوانم ؛ ليكن از اطاعت من سر باز مى زند . بار خدايا ! به درگاه تو شِكوه مى كنم ، شِكوه ، تا كه به دادم رسى و نجاتم دهى .

ب ـ سراى نيستى

۱۱۷.امام على عليه السلام :در شگفتم از كسى كه خويشتن را شناخته است ، كه چگونه به سراى نيستى ، خو مى گيرد !

۱۱۸.امام على عليه السلام :بهترين اندرزگو ، مردگانى هستند كه مى بينيد پياده به سوى گورهايشان برده مى شوند ... به دنيا خو گرفتند و دنيا فريبشان داد ، و به آن اعتماد كردند ؛ امّا بر زمينشان زد .

۱۱۹.امام على عليه السلامـ در نامه اش به سلمان فارسى ، پيش از ايّام خلافتش ـ :دنيا به سان مار است كه پوستى نرم دارد ؛ امّا زهرش كُشنده است ... . در همان زمانى كه به دنيا بيشتر
اُنس گرفته اى ، بيشتر ، از آن بر حذر باش ؛ زيرا دنيادار ، هر گاه به شادى اى از آن دل بست ، دنيا او را از آن شادى به تلخكامى اى بُرد ، يا هر گاه اُنسى گرفت ، او را از آن حالت ، به تنهايى كشاند . بدرود !

صفحه از 63