تحوّل از كلام به شخص, در كتاب «بدء الخلق (آغازِ آفرينش)» [از صحيح البخارى] تجلّى مى كند; چنان كه در زندگيِ مسيح(ع) رخ نمود و بويژه تحوّل از كلام وى به شخص او (بويژه در انجيل چهارم) پيش آمد. روايات, نام ها و آثار و القاب پيامبر را در گفتارى مستقيم ياد مى كنند: «مرا نام هايى است. من محمدم و احمدم. من محو كننده ام كه خدا با من, كفر را محو مى كند. من حشر كننده اى هستم كه مردمان, بر گام هايِ من محشور مى شوند. من آخرين [پيامبر] هستم». شخص او در تمام درازايِ زندگى اش الگو گرديد: «خدا عذرى براى آن كس كه اجلش به شصت سالگى برسد, نگذارده است».
دعاهاى او هم از شخص خودش (و نه رسالتش) آغاز مى شود, مانندِ: «خدايا! محمد را قوّتى ارزانى فرما!». دوستى شخصِ پيامبر, از دوستى رسالتش فضيلتِ بيشترى پيدا مى كند: «خدايا! تو همراهِ آن كس خواهى بود كه دوستش بدارى». گاه, جنبه بشرى پيامبر, رنگ مى بازد و از ديده نهان مى شود; آن پيامبرى كه خوراك مى خورَد و در بازار هم راه مى رَوَد و از شدّت بيمارى داغ مى شود و بر خود مى پيچد; همو كه زاده زنى است كه گوشتِ خشكيده مى خورْد. ۱
بارى, نقدِ حديث, نقدِ نُصوص[/متون] است و نه نقد پيامبر يا شرع يا وحى; با آن كه علمِ حديث, با علوم قرآن و علم سيره و علم تفسير و علم فقه, پيوند دارد. هنوز نياز به آمارهاى دقيقى درباره حديث (از نظر شكل و مضمون) وجود دارد, تا ساختارهاى گوناگون آن شناخته شود و تداخل «روايت» با «گفته مستقيم» آشكار گردد. نيز بايد موضوعاتى كه حديث و روايت به سوى آنها راه مى گشايد (عبادات و معاملات و تاريخ), روشن شوند و اسرار غيبى حديث, آشكار گردد.
كافى است نمونه اى و اراده اى و روشى در كار باشد و گام نخست براى دگرگون ساختن پژوهش ها در باب حديث نبوى برداشته شود.
1.ج۷, ص۲۰۸ـ۲۰۹; ج۸, ص۷۸; ج۴, ص۲۲۸; ج۶, ص۱۸۸; ج۸, ص۱۱۱, ۱۲۲و ۱۶۱; ج۹, ص۸۱.