از نقد سند تا نقد متن(4) - صفحه 54

و در زيادت روايت ديگرى - مادام كه امر بر پايه توزيع بر مناطق مى چرخد - : «براى مردم يمن, يَلَمْلَم است». عراق را نيز ياد كرد, در حالى كه هنوز عراقى در كار نبود. اينها مرزهايى جغرافياييِ براى آفرينشِ خيال اند. داستان ادّعاى نبوّت كردنِ اَسوَدِ عنْسى و داستان دَوس و طُفَيل بن عمرو دوسى از عُمان و بحرين, ياد مى شود و اينها داستان هاى بومى محض اند, تا آن كه ادبيات, وارد معركه شعوبيگرى شود. ۱
همراه اعراب, ايرانيان مى آيند با آنچه به سود يا زيان ايشان است. پيغمبر , فارسى مى داند; زيرا يك بار به فارسى گفت «كخ كخ! نمى دانى كه ما صدقه نمى خوريم (أما تَعرِفُ أنّا لا نأكُلُ الصَّدَقَةَ؟)». شايد اين عبارت در اصل, فارسى بوده و سپس عربى گشته است و «كخ كخ», شايد صوتى (شبه جمله اى) است كه دلالت بر انتقاد و امتناع مى كند. باز برخى صورت هاى ايرانى در روايتْ نمودار مى گردد; زيرا همه يا پيشينه گردآورندگان اوليه حديث, از ايران بوده اند; همان تمدّنِ بزرگى كه تا ميانه هاى آسيا را در برمى گيرد. پيامبر, پس از اسلام آوردنِ هُرمزان گفت: «امّت, پرنده اى است كه سَر و دو بال دارد. اگر يكى از دوبال بشكنَد, دو پا با سر و يك بال به حركت در مى آيد… پس سر, خسرو است و بال, قيصر است و بالِ ديگر, ايران است». از اين رو , مردم را به حركت به سوى خسرو و روانه شدن بدين سامانْ فرمان داد. ايرانِ اسلامى همان است كه وارث خسرو و قيصر خواهد شد; وارث ايرانِ كهن و رومِ باستان. در روايت, تعبير «مَلِكُ الأملاك» مى آيد كه همان «شاهِ شاهان (شاهنشاه)» است. نيز نام «آذربايجان» مى آيد.
دشنام دادن فارسيان يا سركوفت زدن به آنان به خاطر زبانشان, يكى از نمودهاى روزگارِ جاهلى بود. يك بار پيامبر, دست بر شانه سلمان فارسى گذاشت و گفت: «اگر ايمان (يا علم) در ستاره پروين باشد, مردى (يا گروهى) از اينان, بر آن دست خواهد يافت». حديث, در آن جا (فارس/ ايران) گردآورى شد; زيرا بسيارى از صحابه در آن جا بودند. همچنان كه اهل فارس, از گذشته, اهل علم و سياست بودند. چون شيعى گشتند

1.ج۵, ص ۲۱۹; ج ۴, ص ۲۱۷; ج ۹, ص ۱۸۳; ج ۲, ص ۱۶۹; ج ۹, ص ۱۳۰; ج ۵, ص ۱۲۸ - ۲۱۶; ج ۷, ص ۱۹۵ - ۱۹۶.

صفحه از 58