«اِرجاء» پشتيبانى شده باشد.
ايمان به زبان است. پيامبر, بويژه براى عبيد بن عامر دعا كرد كه روز رستاخيز, بالاتر از بسيارى از بندگان در بهشت باشد. اين, دعايى بود كه قبلاً فقط عُكاشه از آن برخوردار شده بود, نه ديگرى. بلكه حتى ورود به بهشت, به صرف رحمت الهى صورت مى گيرد, يا با محبّت خدا و پيامبرش, يا با گواهى دو گواه انجام مى شود. پس كسى با عملِ خود به بهشت نمى رود, حتى اگر پيامبر باشد, مگر با رحمت الهى. پيامبر در بهشت نمى داند چه از خدا بر سرش خواهد آمد و اين با عصمت, متعارض است و نيز مژده خداوند و مژده قرآن كه خدا گناهان گذشته و آينده پيامبر را آمرزيده است و نيز با حديث: «هيچ يك از شما نباشد جز كسى كه به دوزخ درآيد» تعارض دارد [اشاره به آيه اى در سوره مريم: «وإن منكم إلاّ واردها, كان على ربّك حتماً مَقضيّاً»]. كسى جز با چهار گواه به بهشت نمى رود, چنان كه در اثبات زنا به كار مى آيد يا به گواهى سه تن يا دو كس به تدريج و بدون نياز به عمل. مى توان با بشارت يا شفاعت به بهشت رفت, چنان كه باور اشعريان است.
بشارت به بهشت [/شفاعت] براى هفتاد هزار نفر [هم در حديث] هست كه عُكاشه از پيامبر خواست و ديگرى نيز خواهان آن گشت; ولى عكاشه بر او پيشى جست. انگار بشارت, حتّى براى يك نفرِ ديگر هم گنجايش ندارد. انگار پيشى جستن در خواستن, به خوديِ خود, حجّت است. بشارت به بهشت [/ حقّ شفاعت], در سه دايره است: عمر و سپس ابوبكر و آن گاه عثمان و اين از ادبيّاتِ برترى بخشيدن ميان اصحاب, پرده برمى دارد تا پوششى شرعى براى درگيرى سياسى باشد.
احاديث فراوانى هستند كه سخن از شفاعت مى گويند: شفاعت محمد براى امتش; و اين چيزى است كه با قانون استحقاق در نزد معتزلان, سَرِ ناسازگارى دارد. چون ممكن است كسى دوزخى باشد و به بهشت رود و يا بهشتى باشد و دوزخى گردد. به رغم اين كه كودكان, حكمى در بهشت يا دوزخ ندارند; زيرا عملى انجام نداده اند. پس به بهشت مى روند كه بر پايه فطرتِ ايشان است. از اين روست كه ابراهيم, پسر پيامبر, دايه اى در