از نقد سند تا نقد متن(5) - صفحه 110

پيداست كه بيشترين بخشِ عقايد كلامى كه ناظر به حديثِ نبوى اند, از جمله سمعيّات هستند (مانند نبوّت, معاد), نه از عقليات; زيرا نيروى خيال را برمى انگيزند و جا را براى بيشترين اندازه ابتكار فردى و گروهى باز مى گذارند. موضوع ايمان و عمل با معاد, رابطه دارد و موضوع امامت, پنهان مى شود ; زيرا از قبل, داخل در جريان برترى بخشيدن صحابه و مسير تاريخ از نبوت به خلافت است و از وحى به سياست.
  سمعيّات, امورى عملى هستند كه قبل از تحوّل يافتن به سمعيّات, در آنها اختلاف سياسى رخ نموده است. اشاره به نبوّت نمى شود مگر با صفت تبليغ و يا در بحث از ميراث پيامبران. اما عقليّات, حضورِ كم ترى دارند, مانند مباحث ذات و صفات و عقل و نقل. مسئله خلق افعال, همانند مباحث ايمان و عمل, داخل در سمعيات است. مسئله توحيد, به معناى ذات و صفات, ساختارهاى عقلانى ديرترى دارد و در روايات, جز در پاره اى تشبيهاتِ مشهور در اسرائيليّاتْ پديدار نمى شود, مانند اين كه «چون خدا آفريدگان را آفريد, بر عرش خود چنين پايه گذارد كه رحمتش بر غضب او غَلَبه دارد»: خيالپردازى بدون گزارشِ مستقيم. هر كس نام هاى خدا را بر شمارَد, به صِرفِ همان بر شمردن, به بهشت رود, بدون حفظ كردن آن يا پژوهش در [فهم] آن يا طبقه بندى آن يا پى بردن به مجموعه ارزش هاى شناختى و اخلاقى و زيبايى شناختى اى كه در آنها نهفته است. ۱ برخى مسائل كلامى نيز برانگيخته مى شوند, مانند :«آيا مى توان خدا را ”چيز“ خواند؟».
خيالِ هستى شناختى در اين باره فراوان است: برآب بودن عرش خدا و آفرينش آسمان ها و زمين و تكليف شدن ذكر بر هر چيز. پيش از آن كه داستان به پايانِ تصوير برسد, شتر اعرابى گم شد و او از جاى برخاست و با احتياط و آزرم به دنبال كارِ خود, روان گشت.
مسئله عقل و نقل, [در صحيح البخارى] به سود «حشويّه» پديدار مى گردد و به سودِ اولويّتِ نقل كه پايه روايت است. پيامبر(ص) از چيزهايى كه درباره آنها وحى نازل نشده بود, نمى پرسيد و مى گفت: «نمى دانم». يا پاسخ نمى گفت تا خدا وحى بر او فرو فرستد. قايل به رأى يا قياس نشد؟ زيرا قرآن گفته بود: «... برپايه آنچه خدا به تو نمايانده است» (نساء / 103). گويا پيامبر, اهل قياس نبود. نيز گويا او جمله :«هر كس اصلِ معلومى را به اصلِ بيان شده اى تشبيه كند, خدا حكم هر دو را بيان دارد تا پرسنده بفهمد» را براى اثبات قياس, نگفته بود. ۲
بسيارى از آيات قرآنى, در داستان هاى ابداعى به كار برده مى شوند تا سَبك و نمونه اى   براى ابداع باشند, مادام كه بر تعقّلى استوار نيستند و بر برهانى تكيه ندارند. حديث, بر زبان خدا پديدار مى گردد تا تأكيد و تأثير و ابلاغ بيشترى داشته باشد. آنچه خدا مى گويد, از آنچه پيامبر يا بشر مى گويد, نيروى اقناع بيشترى دارد, بويژه اگر در روايتى ضعيف باشد. خطرناك تر از همه اينها, ياد كردن احاديثى است كه كشتن خوارج و مرتدّان و بيرون روندگان از دين را روا مى دارند; چنان كه وضع, همين است از هنگامى كه كتاب الإقتصاد فى الإعتقاد نگارش يافته و از هنگامى كه غزّالى, خاتمه معروف را «درباره فرقه هايى كه تكفير آنها واجب است» بر آن نگاشته و اين, با اعتماد بر حديث ظنّى است: حديث «فرقه ناجيه». بخارى اين را عنوانى براى بابى ساخته است: باب «قتل خوارج و مُلحدان, پس از اقامه حجّت برايشان» . كراراً به خوارجْ اشاره مى شود كه «حَروريّه» خوانده مى شدند; زيرا براى جنگ با على بن ابى طالب, در سرزمين «حَروراء» گرد آمدند. بر ايشان, اين آيه قرآن را تطبيق مى كند: «قُل هَلْ أُنَبِّؤُكُم بِالأخْسَرينَ أعْمالاً, الذّين ضَلَّ سَعُْهُم فى الحياة الدُّنيا وَ هُم يَحسَبُونَ أَنَّهُم يُحسِنُون صُنْعا» (آيا شما را از زيان كارترين مردم در رفتار, آگاه سازم؟ آنان اند كه پيامد كردارشان به گمراهى رفته است و باز مى پندارند نيكوست آنچه مى كنند). او ميان حَروريان با يهوديان و نصرانيانى جمع مى كند كه پيمانِ خدا را پس از استوار كردنِ آن مى شكنند و بدكاران, هم ايشان اند. نيز «در پايانِ تاريخ (آخر الزمان), مردمانى مى آيند تازه دندان در آورده و خِردشان به نابخردى كشيده كه از بهترينِ مردمان (پيامبر), گفته مى آورند و از اسلام, بيرون مى جهند چنان كه تير از كمانْ بيرون مى پرد. ايمانشان از گلوهايشان درنمى گذرد. ايشان را هر جا يافتيد, بكشيدشان; زيرا براى كشتن ايشان, پاداشى است تا رستاخيز». ۳
بدين ترتيب, روشن مى شود كه گردآورى بخارى, بازتابى از محيط زندگى اجتماعى و فرهنگى و سياسى و دينيِ خاصّ وى در نيمه نخست قرن سوم هجرى در آسياى ميانه است كه «صحيح» خود را در آن, تدوين نموده است و اين, تنها بخشى از تاريخ زندگى فرهنگى و سياسى تحت پوشش علم حديث بوده است.

1.بنگريد به كوشش ما در اين باره در: من العقيدة الى الثورة, جلد دوم (التوحيد).

2.ج۹, ص ۱۹۰ و ۱۴۵ و ۱۵۱ ـ ۱۵۲ و ۱۲۴ ـ ۱۲۵ و ۱۶۹ و ۱۷۷.

3.ج ۹, ص ۲۰; ج ۶, ص ۱۱۷ و ۳۴۴; ج ۹, ص ۱۵۵ و ۲۱ ـ ۲۲.

صفحه از 113