بلكه عين همه اشيا مى دانند.
پس اينكه برخى از فيلسوفان گفته اند كه اگر وجود در خالق و در خلق به يك معنا نباشد، تعطيل در معرفت خداوند لازم مى آيد و راه خداشناسى بسته مى شود، اشكال نادرستى است؛ زيرا تعطيل در معرفت خداوند، تنها در صورتى لازم مى آيد كه گفته شود وجود در خالق و مخلوق، حتى در دلالت بر صرف بودن و در نفى عدم و بطلان هم يكى نيست.
آقا جمال مى گويد كه «بودن» در واجب و ممكن به يك معناست، با اين تفاوت كه هستى ممكنات به اين است كه غيرى به آنها وجود داده و هستى خداوند، به سبب غير نيست. او درباره يكى از معاصران خويش مى نگارد:
و قبل از اين، بعضى از فضلاى معاصرين ما بر اين عقيده مصر بوده اند و هنوز جمعى از جهّال، تابع او شده مى گويند كه وجود ميانه واجب تعالى و ممكنات، مشترك لفظى است؛ يعنى لفظ وجود بر هر دو اطلاق مى شود، امّا به دو معنى؛ و واجب الوجود، موجود است و هست به معنى ديگر، غير معنى كه ممكنات به آن موجودند و هستند و ما آن معنى را نمى فهميم به هيچ وجه. پس ظاهر آن [عقيده]، كفر محض است؛ نعوذ باللّه منه. ۱
با توجّه به آنچه گفته شد، معلوم مى شود كه انحصار فرق وجود خالق و خلق به اينكه هستى خلق از ديگرى است و هستى خداوند از غير نيست، مطلب درستى نيست و بلكه اين مطلب، ربطى به تفاوت آن دو از جهت مفهوم وجود ندارد.
و امّا تفاوت مفهوم وجود در آن دو، به اين نحو كه تصوّر وجود براى خلق و مطلق ماسوى اللّه، جز در مقدار و اجزا ممكن نيست و وجود خداوند برخلاف اين است، امرى واضح و بدون اشكال است و اشكال ايشان به آن فاضل معاصرشان ـ كه گويا ملاّ رجبعلى تبريزى بوده و فعلا مجال مراجعه به رساله وجوديه او و نيز نقد آقا جمال بر او را نداريم ـ اگر به اين جهت باشد كه آن فاضل گفته كه معناى وجود درباره خالق و خلق، حتّى در نفس دلالت بر بودن و نفى عدم و بطلان نيز يكى نيست، اشكال واردى است؛ گرچه اشتراك