سيري در رساله «مبدأ و معاد» آقا جمال خوانساري - صفحه 95

5) اشتراك لفظى يا معنوى وجود؟

مخلوق، هرگز نمى تواند چيزى را بدون اجزا و زمان و مكان به وجود نسبت دهد؛ بلكه موجود در نظر او مساوى است با شىء مقدارى و متجزّى، حال يا متناهى و محدود و يا نامتناهى و غير محدود.
امّا بر فرض اينكه موجودى هم باشد بر خلاف مقدار و اجزا و متعالى از زمان و مكان و خارج از تصوّر و توهّم، براى او محال است، مگر به اين صورت كه بعد از اينكه موجودات مقدارى را فرض كرديم، به مقتضاى برهان عقلى، حكم كنيم به اينكه موجود مقدارى و متجزّى، قابل زياده و نقصان و وجود و عدم است واگر خالقى مباين با آن و متعالى از زمان و مكان و خارج از تصوّر و توهّم موجود نمى بود، هيچ مخلوقى هم وجود نمى داشت؛ و چون مخلوقات و اشياى مقدارى و متجزّى و قابل وجود و عدم موجودند، پس بايد خالقى متعالى از مقدار نيز موجود باشد.
در اينجاست كه او (مخلوق) مى فهمد اينكه تا به حال، موجود را منحصر در مقدارى ـ چه متناهى و چه نامتناهى ـ مى دانسته است، پندارى نادرست و ناشى از انحصار ادراك او به شىء داراى مقدار و اجزا و زمان بوده است؛ وگرنه موجود، در حقيقت، اعمّ از آن است كه او تا به حال مى پنداشته و موجود را مساوى با آن مى دانسته است.
بنابراين، موجود، يك معناى خاص دارد و آن، همان است كه او ابتدا مى توانست آن را فرض كند و به وجود و عدم آن، حكم بنمايد. يك مصداق ديگر نيز دارد كه جز از طريق استدلال عقلى قابل اثبات نيست؛ بلكه بدون مقدمه واقع شدن تصوّر موجود (به معناى خاص آن) و استدلال عقلى برمبناى آن، احتمال وجود چنان مصداقى نيز برايش ممكن نبود، تا چه رسد به اينكه وجود آن را ـ كه براى او مجهول مطلق است ـ اثبات يا نفى كند.
اينك، او مى فهمد كه وجود، دو حقيقت دارد:
1) وجود مقدارى و متجزّى؛
2)وجود مباين با مقدار و متعالى از آن. اين هر دو در اين معنا كه واقعا هر دو هستند و حكم به هستى شان نيز نفى عدم حقيقى آنهاست، مشترك اند؛ امّا در اين جهت كه اوّلى

صفحه از 105