نيست. شايد جهان مادّى جهان مطلق نمى پذيرد، يا يك حسّ خداجويى در انسان قائل بودن. حالا از آن بيان فلسفى كمى پايين تر بياييم. انسان يك حسّ خدايى دارد. اينها را چگونه با اين جامعه شناسى جمع كنيم؟ يعنى آن وقت چه چيزى از جامعه شناسى را با چه چيزى جمع مى كنيم؟ يك سطح ديگر سطح پايين تر از اين قضيه كه جهان شناسى نمى بيند. اين سطح هم مهم است آن دو سه تا عنصرى كه گفتيم، در جامعه شناسى سكولار، مغفول است و ما بايد نسبت به آنها، دقت كنيم، اين است كه جامعه شناسى براى فعل غير دينى، قالب تحليلى واحدى به كار مى برد؛ چه اين كه براى شرورترين انسان ها و متّقى ترين آنها قالب تحليلى واحدى به كار مى برد. اين در بحث هاى اوّل، درست بود. انسانى كه اهل خير است، فعل خير مى كند يا فعلش جهتِ خير دارد. هيچ تحليلى در منطق تحليلى جامعه شناسى نمى دهد. حال اگر اينها را از جامعه شناسى گرفتيم، آيا ممكن است اگر بگوييم كه ما يك جامعه شناسى مى خواهيم، اينها نباشد. اصلاً آن جامعه شناسى مى شود يا نه؟ چون معمولاً خيلى به طور مبهم سخن مى گويند كه ما مى خواهيم يك جامعه شناسى بر اساس متافيزيك و مبانى و مفروضات انسان شناسانه دينى برپا كنيم؛ ولى بايد پرسيد كه اگر حالا اين چند تا جنبه اى كه جنبه هاى خيلى دقيقى است، اينها را از جامعه شناسى سكولار گرفتيم.
نكته اين است شما مى گوييد كه جامعه شناسى اى مى خواهيم بر اساس جامعه شناسى سكولار. اگر اين جنبه هاى متافيزيكى را واردش كردى، چه چيزى از آن مى ماند كه شما مى خواهيد يك بحث آن طورى داشته باشيد. نكته اين است كه چه چيزى را مى خواهيد با چه چيزى جمع كنيد. آيا اينها قابل جمع اند يا شما بايد اصلاً منطقتان را تغيير دهيد؟
على رغم اين كه اين امكان به لحاظ معرفتى باز شده؛ امّا معنا و مفهومش خيلى محصَّل نيست، خصوصا وقتى كه ما اين جنبه هايى كه الان گفتم و جنبه هاى ديگر را در نظر داشته باشيم، مقدار زيادى بايد تأمّل كنيم و شايد اصلاً منطق ديگرى را بايد دنبال كنيم. يعنى اصلاً اين فكر را