چيزى كه گزاره هاى نادرستى است و هيچ بيانى در مورد واقعيت ندارد، به وجود آمده؟ خدا از كجا آمده؟ تصويرش از كجا آمده؟ و چرا تصويرش تغيير مى كند؟ خداى مردم پايين دست با مردم بالا دست فرق مى كند يا نه؟ و خلاصه، كاركرد اين مقوله ها چيست؟ يعنى انواع مختلف تفسيرهاى جامعه شناسى در مورد اين قضيه وجود دارد ؛ ولى خود اين به عنوان يك منبع معرفت شناسانه، اصلاً معنادار نيست. بنا بر اين، شما نمى توانيد حوزه دين را به عنوان يك حوزه معرفتى در كنار حوزه جامعه شناسى قرار بدهيد؛ چه قرآن باشد، چه حديث و يا هر چيز ديگرى يا اديان ديگرى كه قائل به اين معرفت بخشى هستند. اينها را نمى توانيد هم عرض دين قرار دهيد و يا در مورد آنها حرف بزنيد. بنا بر اين، در فكر تجدّد ـ كه على الاُصول، على رغم تحوّلاتى كه يك مقدار سستش كرده، همچنان ادامه دارد ـ هيچ رابطه معرفتى معنا دارى بين جامعه شناسى و حديث، پيدا نمى كنيد. حديث، در واقع، مادّه خامى است كه يك رابطه معرفت شناسانه مى تواند داشته باشد و آن رابطه اى است كه لااقل، شناسه جامعه شناسى است.
سؤال: شما رابطه حديث و جامعه شناسى را از نگاه جنبش تجدّد چگونه تحليل مى نماييد؟
تجدّد، هيچ جا نقش ديگرى براى دين در حوزه معرفت، قائل نيست. در اين چارچوب، كارى كه اين جا جامعه شناسى حديث مى تواند بكند، كمك به حديث شناسى است؛ يعنى مثلاً در اين حالت، احاديث، مثل اقوال رهبران سياسى يا ايدئولوژى هاست. اقوال ايدئولوژيك كه كسانى گفته اند و حالا ما در مقطع ديگرى مى خواهيم مثلاً متن اجتماعى حديثى را بشناسيم و ببينيم كه در تحت چه شرايطى صادر شده، براى چه صادر شده و با منافع يا علايق چه كسى ربط دارد، يا به چه فرهنگى ربط دارد ما تقسيم بندى هايى در فقه و حديث داريم. جامعه شناسى حديث، به ما كمك مى كند كه مشرب حديثى اينها را از هم تفكيك كنيم و ويژگى هاى متمايز بحثش را از حيث اجتماعى تابعى از اوضاع و احوال اجتماعى بدانيم، همان طورى ايدئولوژى ها را تابع اوضاع و احوال اجتماعى تلقّى مى كنيم كه دقيقاً اين ساختارهاى جمعى، روابط