به لحاظ نقل شايد بيشترين جلوه اين توجيه، در كلام «ابوسعيد خُدْرى» است، كه چون از او خواستند تا حديثى بنويسد، يا حديث را براى كسانى كتابت كند، گاه گفته است:
نمى نويسيم و حديث را چونان قرآن قرار نمى دهيم؛ ۱
و يا گفته است:
مى خواهيد حديث را چون مصحف ما قرار دهيد؟ ۲
و يا گفته است:
هرگز نمى نويسيم و آن را قرآن قرار نمى دهيم. ۳
«حسن بن عبدالرحمن رامهرمزى» در ذيل يكى از احاديث ابوسعيد خدرى كه نشانگر منع از كتابت است نوشته است:
به پندارم اين حديث با اوّل هجرت مرتبط است؛ روزگارى كه از آميخته شدن قرآن و حديث اطمينان نداشتند. ۴
«خطيب بغدادى» نيز بر اين باور رفته است، او پس از آنكه نقلهاى مختلفى را كه نشانگر عدم كتابت حديث در صدر اسلام و يا باور به عدم كتابت حديث در آن روزگاران است، گزارش مى كند، مى نويسد:
مسلمانان صدر اسلام براى اينكه قرآن با جز آن همانند نشود و درهم نياميزد، كتابت حديث را روا نمى دانستند…. در آن روزگاران دانايانى كه وحى و جز آن را از يكديگر بازشناسند، بسيار اندك بودند. از اين روى توان جداسازى «صحف قرآنى» با حديث را نداشتند. ۵
1.همان، ص۳۶
2.همان، ص۳۷؛ جامع بيان العلم، ج۱، ص۲۷۳
3.همان، ص۳۸؛ سنن دارمى، ج۱، ص۸۳، ح۴۷۱
4.المحدث الفاصل بين الراوى والواعى، ص۳۸۷
5.تقييد العلم، ص۵۷