107
روح و ريحان ج3

فزون از هزار در كنار آن دل شكسته انجمنى افراشتند و نوائى داشتند .
پس فرزندانش را سزد كه هر دم بنگرند و پند گيرند و از افسون و زيان وى هراسان و گريزان باشند .
پس چه شد كه آن زمين آسمانى گشت و از اندوه درون برست ، و از پستى نيستى بلندى هستى يافت ، لبش خندان و دلش شادان ، و خدايش نوازش فرمود ، و وى را خوشه چين خرمن دانش خود كرد ، و از لغزش گذشته اش بگذشت ، و باز به همسايگى خويش سرافرازش فرمود ، همانا لابه و زارى ، فروتنى و خاكسارى ، به همان جايگاه و بارگاه نخستين برگردانيد ، و براى پناه بردن به آن درگاه آن همه بلندى و بروسندى يافت .
پس سزاوار آن است تو نيز از آن ديو بد سگال كناره جوئى و روى ترش كنى ، و به خود راه ندهى ، و از فريب وى بينديشى ، و او را دشمن بزرگ خود دانى ، و از آنچه با پدرت كرد پند گيرى ، و آرزوهاى درون را برون كنى ، و توشه اى در خور اين راه دراز آماده سازى كه اين جهان جاى آسايش نيست ، همانا گذرگاهيست پر لغزش .
و از اينجاست كه گفته اند : هر دمى كه بر فرزند خاك مى گذرد خشتى از خانه زندگى او ويران مى شود ، و هر گامى كه مى دارد به گور خويش نزديك مى گردد .
پس خوب است بخوانم :

برگ كاهم پيش تو اى تند بادمن نمى دانم كجا خواهم فتاد
شگفت آن است كه ماندگان از دوست گريخته پناه به دشمن آورده ايم ، و هر آنچه زيان دوستى و راه راست است از اين دشمن گمراه مى خواهيم !

دست گيرى نكند آنكه خود از دست رودره نمائى نكند آنكه به گمراهى خواست
اى خداى مهربان ! تو ما را از بند اين دشمن ستمكار رهائى ده ، و ريسمان شرمسارى و رسوائى را از گردن ما بردار ، وى را بران ، و ما را در بيمارستان بخشش خود بخوان ، و داروى اميدوارى در كام ما بريز ، و رنج ما بندگان فريب خورده را ببر ، و رشته دوستى


روح و ريحان ج3
106

آن بد فرجام افتد و پاس كيش خويش را نگاه ندارد .
پس اى دوست مهربان ! از راز نهانم آگاه شو ، و از آنچه در نهادم نهاده ام بهره اى بخواه ، و بدان اين پيشواى اهريمنان و راهنماى دوزخيان را خداوند دانا نه از براى دشمنى خود آفريد و نه از براى رنج و آزار تو برگزيد ، خواست هر كس هستى خواهد دريغ ندارد ، و هر دستى كه به سوى وى برآيد تهى نگذارد ؛ از آنكه بخشايش اين بخشنده بى بهانه است ، و از براى هر آشنا و بيگانه ، درى بر همه مى گشايد و خودى مى نمايد .
سخن را روشن كنم : هرگونه بدى كه به گمان تو آيد به بارگاه خدا راه ندارد مانند نيستى به هستيش گل ديو و فرشته را يك دست سرشته ، و بر هستى ايشان جز نام نيكى پيوسته ، پس زشتى كردار و بدى رفتار از خويشتن است و از خداى برگشتن ، كه گفته اند : هر كس ما را نباشد از ما نباشد ، و هر آن كس به خود آيد از پاى در آيد .
چنانكه فرمود : هر نيكى از ماست و هر بدى از تو ، بنگر اين دشمن سالخورده كه براى گرفتن گنج نهانت رنج گران كشد و كوشش فراوان كند سالها با فرشتگان زندگى كرد و بندگى نمود ، و هرآنچه در تو پنهان است در وى آشكارا بود .

در تضرع و ابتهال حضرت آدم عليه السلام و قبول توبه اش در زمين بدين گونه

با پدر ما همسرى كرد و برترى جست ، به بازيچه اى چندان ساده دل مستمند را بفريفت ، از گلشن بهشت بيرون كرد ، و بدين گلخن كنش آورد ، نگذارد از ميوه هاى بهشت بهره اى ببيند و گلى بچيند ، چنانش افسرده و پژمرده كرد كه روزگارى دراز با جفت خويش هم آغوش نگرديد ، و در كنج اين زندان سراى سر به دامن اندوه كشيد ، روز و شب تن ناتوانش نزار و از جدائى بهشت چون ابر بهار زار زار بگريست ، سيصد سال سر بالا نكرد و آب ديدگانش به دامان مى دويد ، و از هر دانه اشكش بزمين نارسيده گياه سبز مى دميد ، و هماندم به آه سوزنده اش مى سوزانيد ، مرغان خوش خوان دور از شمار و ا

  • نام منبع :
    روح و ريحان ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    حسيني اشكوري، سيد صادق
    تعداد جلد :
    5
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1382
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 176468
صفحه از 427
پرینت  ارسال به