پس از چه راه پاره اى از اين مردم زبان ستايش ندارند ، و از اين آسايش و فيروزى و فرخندگى سپاس پادشاه را بجا نياورند ، همانا ستمى بر خودشان است و آن مايه رسوائى و زيان .
هان هان ! آسودگى تن براى آن است تا جان بياسايد ، و آسودگى جان براى پرستش يزدان ، و راه پرستش يزدان در دست آن دانشمند دانشورى است كه در آغاز اين سخنان ياد كردم و گفتم : روزى جان را از وى بايد خواست و به سوى وى بايد شتافت ، پس تن خاكى آشكار تو را پادشاه روزگارت نگاهدارى فرمود و بهره وى را داد و آسوده اش گذارد ، اكنون بايد به آستان دانشمندان و پاكانِ برگزيدگان كه روزى جانهاى ماها به دست ايشان است در پنهان رويم ، و آنچه راه رستگارى است بخواهيم .
و نخست كسى كه بر همه دانشمندان سرور است و از همه ايشان داناتر پيشواى دوازدهم اين گروه برگزيده است ، و راهنماى بيناى فرخنده كه جهانيان از وى بپاست و روزى دهنده جانهاست ، چون در اين روزگاران خدايش در پرده هاى چشم بندگان پنهانش فرمود ناچار از نمايش وى گروهى از دانايان و دانشمندان را آفريد و به جاى وى نشانيد تا از ايشان اين گرسنه را هم خوراك و خورِشى در خورَش داده شود .
و من شگفت از آنان دارم كه دانشمندان جهانند پيوسته براى آسايش پرورش تن در هر ماه و سال روزى بيرون از شمار اندوخته كنند و يادى از جان ننمايند و وى را گرسنه و ناتوان خواهند ، پس اى مستمند ! اندوخته جان چه شد و روزى وى كجا رفت ؟ ! اندوخته تن چه تنت آشكار است ، و اندوخته جان در كجا پنهان است ؟ برگوى چه اندوخته اى ؟ و چه كردار خوش سپرده اى و در كجا نهاده اى ؟ پس تو را كه با خويش اين كيش است با ديگران چه انديش دارى ؟ تو جانت را تن كرده اى و به آلايش وى پرورده اى ، با اين ناپاكى و بى باكى خواسته اى ديگران را از خاك و خاشاك پاك كنى ، پس مرا روى سخن با آنان است با آنكه به نام دانشمندند از كيش زشت و ناستوده خورسندند .