119
روح و ريحان ج3

پس از چه راه پاره اى از اين مردم زبان ستايش ندارند ، و از اين آسايش و فيروزى و فرخندگى سپاس پادشاه را بجا نياورند ، همانا ستمى بر خودشان است و آن مايه رسوائى و زيان .
هان هان ! آسودگى تن براى آن است تا جان بياسايد ، و آسودگى جان براى پرستش يزدان ، و راه پرستش يزدان در دست آن دانشمند دانشورى است كه در آغاز اين سخنان ياد كردم و گفتم : روزى جان را از وى بايد خواست و به سوى وى بايد شتافت ، پس تن خاكى آشكار تو را پادشاه روزگارت نگاهدارى فرمود و بهره وى را داد و آسوده اش گذارد ، اكنون بايد به آستان دانشمندان و پاكانِ برگزيدگان كه روزى جانهاى ماها به دست ايشان است در پنهان رويم ، و آنچه راه رستگارى است بخواهيم .
و نخست كسى كه بر همه دانشمندان سرور است و از همه ايشان داناتر پيشواى دوازدهم اين گروه برگزيده است ، و راهنماى بيناى فرخنده كه جهانيان از وى بپاست و روزى دهنده جانهاست ، چون در اين روزگاران خدايش در پرده هاى چشم بندگان پنهانش فرمود ناچار از نمايش وى گروهى از دانايان و دانشمندان را آفريد و به جاى وى نشانيد تا از ايشان اين گرسنه را هم خوراك و خورِشى در خورَش داده شود .
و من شگفت از آنان دارم كه دانشمندان جهانند پيوسته براى آسايش پرورش تن در هر ماه و سال روزى بيرون از شمار اندوخته كنند و يادى از جان ننمايند و وى را گرسنه و ناتوان خواهند ، پس اى مستمند ! اندوخته جان چه شد و روزى وى كجا رفت ؟ ! اندوخته تن چه تنت آشكار است ، و اندوخته جان در كجا پنهان است ؟ برگوى چه اندوخته اى ؟ و چه كردار خوش سپرده اى و در كجا نهاده اى ؟ پس تو را كه با خويش اين كيش است با ديگران چه انديش دارى ؟ تو جانت را تن كرده اى و به آلايش وى پرورده اى ، با اين ناپاكى و بى باكى خواسته اى ديگران را از خاك و خاشاك پاك كنى ، پس مرا روى سخن با آنان است با آنكه به نام دانشمندند از كيش زشت و ناستوده خورسندند .


روح و ريحان ج3
118

در مدح پادشاه جمجاه كه همواره عادل و دادخواه است

پس خداوند داناى توانا براى آسايش و آسودگى و دادخواهى و خاموش كردن آتش زيان ، پادشاهى دادگستر و فرمانفرمائى پاك گوهر برانگيزاند تا آنچه در خور هر كس است بدهد ، و دادرس باشد ، و نگذارد ستمگر فزونى خواهد و درويش را ستم كند ، پس از اين راه و از اين سخن روشن من دانستى در هر جهان پادشاهى بايد باشد كه جهانبانى كند كه آسايش هر جهانى از جهانبان است ، و از دادخواهى وى روى زمين مانند گلستان ، و ناچار اين پادشاه بايد پراكندگى بندگان خدا را كه بستگان وى اند نخواهد ، و از كردار هر كسى آگاه باشد ، و گر نه نتواند سزاى بدكاران و ستمكاران را دهد و دادرسى از ستمديدگان نمايد .
و پادشاه بايد خود رسيدگى و پرسش از بيچارگان كند كه در نهاد نزديكان دربار انديشه هاى خام است ، و آرزوهاى نافرجام ، هر چه نزديك باشد انديشه نيك پادشاه را ندارد ، و پروائى از شوريدگى و بيچارگى كشوريان و لشكريان نكند ، خود بلندى خواهد اگر چه همه مردم پست شوند ، و بر بالش آسايش خسبد اگر همه بندگان بى خواب ، و در نهاد پادشاه اين انديشه ناپسند نيست ، و كيست مانند وى ؟ !
پس بشنو پنجاه سال چيزى افزون در اين جهان ، اين شاهنشاه كاردان زندگانى به كامرانى فرمود و بندگان خدا را هم به سايه خويش زندگى خوش داد ، و دشمنان ايشان را به تازيانه خشم براند ، و هر كسى را به اندازه اش از توانگر و درويش ، مرد و زن ، خورد و بزرگ ، سياه و سفيد ، دانا و نادان ، نوازش بى پايان نمود ، و ايشان را از پريشانى برآورد ، و هر يك را به كار شايسته استوار داشت تا هر كس به آسودگى پى كار خود رود و نانى خورد ، و تندرستى آن جان جهان را از خداوند يزدان خواهد ، و لب به نگونسارى دشمنان وى گشايد .

  • نام منبع :
    روح و ريحان ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    حسيني اشكوري، سيد صادق
    تعداد جلد :
    5
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1382
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 176460
صفحه از 427
پرینت  ارسال به