در اشعار جامى است
و از جامى چند بيت از اين مقام بنگارم خوب است :
صوفى چه فغان است كه من اَين إلى اَيناين نكته عيان است من العلم إلى العين
ما الحاصل فى البين چگوئى سفرى كنچون خضر بجوى اين گهر از مجمع بحرين
بر ذمّه ما دين تو از پرتو هستىكو جذب فنائى كه مؤدى شود اين دين
در مشرب توحيد بود و هم دوئى كفردر مذهب تقليد بود نفى دوئى شين
اين وحدت محض است كه از كثرت تكرارگاه اربعه و گاه ثلاث است و گه اثنين
جامى مكن انديشه نزديكى و دورىلا قرب و لا بعد و لا وصل و لا بين
و اين بيت را خوش گفته اند :
تا دسته گل زخار نگريختدر گردن دلبران نياويخت
پس بدان هر آنچه جز خداست علاقه به وى راهزن است و تو را از ساحت حق دور مى نمايد .
ملك و مال و دولت و فرزند راهزندر ره حق نيست غير راهزن
پس هر آن كس مسلمان است و دين خواهد بايد از همه كس و همه چيز دست بردارد ، و خوش مضمونى است اين بيت :
گر با همه اى چو بى منى بى همه اىگر بى همه اى چو با منى با همه اى