رساله نجفيه ملا خليل قزويني - صفحه 161

چيزى رسد, بداند چيزى را يا نداند. اگر زان كه بداند آن جزء پس ديگر اجزايش باطل اند و اگر آن جزو نداند, پس جزء ديگر هم نداند و هم چنين جمله اجزاى ديگر از نفس, همين حكم دارد. پس نفس, چيزى را نداند و اين باطل است و اگر گويد نفس به اجتماع اجزاءْ چيزى را بداند, چنانكه به همه اجزاء بساود و بشناسد, گوييم از اين واجب بود كه چون چيزى را بساود از آن كه به جثه كمتر بود, همگى علم به وى برسد و بداند از آن كه از او فزون آيد به جثه; و اگر چيزها را بساود كه از او مهمتر بود, همگى اين چيز را ندانند از آن كه چيزى از نفسْ فزون آيد; و نه چنين است دانستن نفس بر كم و بيش كه نفس, همه يكسان داند. پس نفس, جسم نبود, چون نه آيين اجسام دارد. و از قبيل براهين, چند ديگر از ارسطو نقل كرده است. إن شاء اللّه العزيز اين شبهه كه دفع شود, اميد هست كه مابقى نيز دفع شود, قياس به دفع اين شبهه. الهى كه عمرت دراز باد و افاده ات مستدام باد, بالنبى و آله الأمجاد. والدعا. الداعى نجفقلى

كلام مجيب

بدان ـ وفقك اللّه تعالى لاقتفاء آثار أهل البيت (عليهم السلام) وفهم معانيها ـ كه امامِ به حق ناطقْ جعفر بن محمّد الصادق ـ عليه السلام ـ اين شبهت به احسن وجهى دفع كرده در وقتى كه عبداللّه ديصانى احتجاج به مثل آن كرده بر هشام بن الحكم براى اثبات تجرّد نفس ناطقه و ابطال مقصود اصلى و منظور اوّلى اهل اسلام كه مذكورٌ سابقاً و هشام, مهلت خواسته تا به خدمت امام رسيده و جواب شنيده و ديصانى را ملزم كرده, چنانچه مذكور است در كتاب «التوحيد» در حديث چهارم باب اول و حاصل احتجاج ديصانى بر هشام, اين است كه نفس ناطقه ادراك دنيا با وجود عظمت دنيا مى كند. پس اگر جسم باشد, به مقدار بيضه خواهد بود تقريباً. پس لازم مى آيد وقوع محال بالذات به قدرت قادرى و آن اين

صفحه از 161