كرده ، چنان كه در الكفاية ، بابى آمده است مخصوص مواردى كه در پاسخ به دليل جرح كسى ، مواردى ذكر شده كه سبب جرح نيستند ۱ و در اين باب ، به ذكر اخبارى پرداخته شده كه علّت جرح برخى راويان را از جارحان ايشان ، پرسش كرده اند و آنان در پاسخ ، اسبابى را ذكر كرده اند كه در واقع و نزد جمهور محدّثان ، از اسباب سقوط عدالت محسوب نمى گردند .
خطيب بغدادى گفته است كه به واسطه همين اختلاف ، بخارى به روايات عكرمه (آزاد شده ابن عبّاس) ، اسماعيل بن ابى اويس ، عاصم بن على ، عمرو بن مرزوق و عدّه اى ديگر از راويانى كه برخى ايشان را جرح كرده اند ، احتجاج كرده است . نيز مسلم به روايات كسانى چون : سويد بن سعيد و عدّه اى ديگر از راويانى كه طعن و جرح آنان مشهور است ؛ و همچنين ابو داوود ، به روايات چنين كسانى احتجاج كرده است ، و اين دلالت مى كند بر اين كه آنان ، جرح بدون ذكر سبب را نپذيرفته اند و به عدم ثبوت جرح در صورت ابهام ، معتقد بوده اند . ۲
ابن صلاح ، بعد از آن كه عدم قبول جرح مبهم را پذيرفته است ، خودش اعتراضى را بر اين قول مطرح كرده و گفته است :
ممكن است كسى بگويد كه علما در جرح راويان و ردّ حديث آنان ، به كتاب هايى كه ائمه حديث در جرح و يا جرح و تعديل نوشته اند ، اعتماد كرده اند و در اين كتاب ها مؤلفان آنها به ندرت ، سبب جرح را ذكر كرده اند و تنها به گفتن «فلان ضعيف ، و فلان ليس بشى ء» و مانند اينها اكتفا كرده اند . بنا بر اين ، ذكر سبب را براى قبول جرح شرط قرار دادن ، موجب تعطيل قبول جرح هاى موجود در اين كتاب ها و سدّ باب جرح در اغلب موارد مى گردد . ۳