است كه مالك بن انس و يحيى بن سعيد قطان نيز چنين بوده اند . ۱
نگارنده ، در كتاب هاى مصطلح الحديث هيچ مخالفى نيافت كه در ردّ آنچه كه خطيب بدان جزم پيدا كرده ، سخنى گفته باشد . بنا بر اين ، ظاهرا مقبوليت تعديل در صورت مذكور ، امرى قابل قبول تلقّى گرديده است . با توجّه به اين ، بايد ديد چه فرقى است بين زمانى كه علم به اين شيوه از گفته خودِ آن راوى عادل حاصل گردد با زمانى كه علم به طريقه مزبور ، از سيره عملى وى كشف شده باشد؟ بخصوص آن كه سيره چنين راوى اى ، مشهورِ بين محدّثان باشد . البته در اين كه اوّلى تعديل صريح و لفظى است و دومى ، تعديل غير صريح و عملى ، جاى هيچ گونه ترديد نيست ؛ امّا به نظر مى رسد كه در اثر ، هيچ فرقى با يكديگر ندارند ؛ زيرا اطمينانى كه از سيره عملىِ راوى حاصل مى شود ، از اطمينانى كه از گفته خود وى حاصل مى شود ، چندان كم تر نيست ، بويژه در صورت اشتهارِ آن سيره .
آنچه كه تا كنون در مورد ثبوت تعديل به كيفيت مزبور گفته شد ، در صورتى بود كه يك عادل ، راوى باشد ؛ ليكن چنانچه دو عادل ، به كيفيت مزبور از كسى روايت كنند ، جمهور محدّثان ، باز هم آن را براى تعديل ، كافى ندانسته اند ، چنان كه كلام خطيب در تصريحِ به اين مطلب ، پيش از اين ذكر شد ، و بر عكس ، نزد كسانى كه در مقابل جمهور محدّثان ، روايت يك عادل را نيز كافى مى دانستند ، به طريق اُولى روايت دو عادل ، موجب تعديل مى گردد ؛ امّا برخى از محدّثان (مانند دارَ قُطنى 306 ـ 385 ق ۲ ) ، اگر چه روايت يك عادل را مانند جمهور ، براى تعديل كافى