حديث پژوهی در غرب - صفحه 9

بوده اند . اين سخن قابليت آن دارد كه به شكاكيتى تمام عيار در باب حديث تفسير و تعبير شود .
از سوى ديگر، شواهد ارائه شده از سوى گلدتسيهر، مبنى بر اين كه شمارى از احاديث اصيل نيستند ، بلكه بيشتر انعكاس دهنده تحولات بعدى در جامعه اسلامى اند، لزوما به اين استنتاج نمى انجامد كه اين حكم را بايد بر تمامى احاديث اسلامى صادق دانست. افزون بر اين، اگر قضاوت قطعى در باب مجموعه اصيل احاديث ممكن نباشد، در آن صورت، رواياتى كه محقّق مى تواند از آنها به عنوان منابع تاريخى استفاده كند، تنها منحصر به مواردى خواهد شد كه بتوان مثلاً با نشان دادن اشتباهات تاريخى شان ۱ ، اثبات كرد كه مجعولاتى متأخرند ؛ اما با اين حساب، با آن تعداد نامعين، اما قطعا فراوان رواياتى كه اثبات جعلى بودنشان به طور قطعى ممكن نيست، چه بايد كرد؟ آيا منطقى است كه با تعميم نظريه خود، اين دسته از روايات را نيز مجعولاتى متأخر از زمان پيامبر به شمار آوريم؟ از آنجا كه پيش فرض گلدتسيهر اين بود كه منابع موجود حاوى روايات قديمى (اصيل) و متأخر (جعلى)اند، استدلال وى به اين نتيجه نامعتبر از نظر تاريخى انجاميد كه هر روايت قديمى را ضرورتا بايد متأخر به شمار آورد؛ آن هم صرفا به اين دليل كه بنا به روش وى، نمى شد اين روايات را اصيل و قديمى دانست .
از مطالعات گلدتسيهر مى توان نتيجه گرفت:
1 ) مورخ در كار خود نبايد حديث را به عنوان منبع شناخت صدر اسلام (زمان پيامبر و تقريبا كل قرن اول) به كار گيرد.
2 ) در شناخت دوره هاى بعدى، تنها از معدود رواياتى مى توان به عنوان منبع استفاده كرد كه امكان اثبات تأخر آنها وجود داشته باشد.
اين امر بدان معناست كه مواد و منابع موجود براى شناخت تاريخ صدر اسلام به شدت كاهش مى يابد. بسيارى از محققان، به ويژه آنها كه ذهنى تاريخى داشتند، آماده رفتن تا اين مرحله نبودند. در هر حال، گلدتسيهر خود نيز در شكاكيت خويش انسجام كامل نداشت. درست است كه وى در توصيف حيات پيامبر، از احاديث استفاده نمى كرد، اما همو در پذيرش اخبار و روايات مربوط به صحابه و ديگر افراد تا دو سه نسل بعدى ترديد نمى كرد و آنها را از نظر تاريخى صحيح مى انگاشت.مشكل اينجا بود كه وى از يك سو دليل مى آورد كه در عصر پيامبر ممكن نيست اخبار صحيح را از

1.مؤلف در اينجا و مواضع ديگرى از مقاله خود به اصطلاح anachronism يا anachronisticاشاره مى كند. anachronismرا مترجمان و فرهنگ نگاران ايرانى به «نابگاهى، نابهنگامى» (داريوش آشورى) و «نابهنجارى تاريخى، اشتباه تاريخى، واپس گرايى، چيزى ناسازگار با زمان يا خلاف روند تاريخ» (محمدرضا باطنى) و «خطاى تاريخى، نابهنگامى و زمان پريشى» (على محمّد حق شناس) ترجمه كرده اند. برخى از مترجمان عرب نيز آن را به «المفارقة التاريخية، شى ء يوضع أو يحدث في غير زمانه الصحيح» (منير البعلبكى) يا «المغالطة التاريخية» (هاشم صالح) برگردانده اند . اين اصطلاح، به ويژه در تاريخ نگارى، بدين معناى خاص به كار مى رود و مراد از آن توجه به رويدادها و منظومه فكرى يك دوره از منظر باورها و ارزش هاى دوران ديگر است . نمونه هاى فراوانى براى اين پديده مى توان يافت . مثال مرتبط با بحث حاضر اين است كه روايتى از پيامبر بيابيم كه در آن به مفاهيم و نزاع هاى متأخر اسلامى چون جبر و اختيار، قدريّه، يا حدوث و قدم قرآن اشاره شده باشد (مترجم) .

صفحه از 29