(4) دگر آن كه: بنزديك ما عبادت وثن كفر نيست، علامت كفر است، چه كفر از افعال قلوب باشد و افعال جوارح هيچ كفر نباشد. و روا بود كه شرب خمر از بعضى مردمان در بعضى اوقات چنان افتد كه علامت كفر باشد تا خبر بر ظاهر خود بود- و اللّه اعلم. ۱۵ . و ابو هريره روايت كرد كه، يك روز رسول صلى الله عليه و آلهگفت صحابه را كه: دانى كه مفلسان امّت كه باشند؟ ما گفتيم كه: آنان كه مالى ندارند. گفت: نه، مفلسان امّت من آنان باشند كه در دنيا ظلم كنند بر مردمان، اين را بزنند و آن را دشنام دهند و مال اين بستانند، فردا در قيامت چون مقاصّه خواهند، آن جا زر و سيم نباشد، حسنات ظالم برگيرند و به مظلوم دهند تا او مفلس بماند، با سيّئات به دوزخ برند .
و تأويل خبر آن باشد كه: تفسير حسنات بر اعواض كنند، يعنى، اعواض آلام او بردارند و به مظلوم دهند، چه به ادلؤ عقل درست شده است كه به عمل كسى ديگرى را ثواب ندهند و نيز به ادلؤ شرع از قرآن و اخبار- مقطوع عليها- لا بدّ اين خبر را تأويل بايد، و تأويل اين است كه گفته شد، چه عوض به مثابت اروش جنايات است و قيمت متلفات. ۲۶ . قوله: ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ،
بعضى مفسران گفتند، سبب نزول آيت آن بود كه: چون ابوطالب را وفات نزديك رسيد، رسول عليه السلامبه بالين او آمد او را گفت:يا عمّ إنّك اعظم النّاس علىّ حقّا و احبّهم الى،گفت: اى عمّ! در همؤ جهان آن حق كه تو راست بر من كس را نيست، و آن دوستى كه تو را در دل من است كس را نيست، و حق تو بر من از حقّ پدرم بيشتر است، مرا به كلمتى يارى ده، يعنى كلمؤ شهادت. ابوجهل حاضر بود و عبد اللّه بن اميّه، گفتند: ترغب عن ملة عبد المطّلب؟ ابو طالب گفت: انا على دين عبد المطلب.
و به روايتى ديگر آن است كه، او را گفتند: يا اباطالب! نه ما از تو همه عمرت شنيديم كه تو گفتى من بر ملّت ابراهيم ام؟ گفت: گفتم، و امروز همين مى گويم و من بر ملّت ابراهيم ام . رسول عليه السلامگفت: لا جرم استغفار مى كنم براى تو، پس رسول عليه السلام استغفار مى كرد براى او اين آيت آمد،
(1:مخالفت با مسلمات تاريخى) و اين باطل است از آن جا كه اتّفاق است كه اين سورت به آخر عهد رسول آمد و آخر عمر او، و ابوطالب در ابتداى اسلام فرمان يافت اين هر دو اتّفاق است، (2:تأويل حديث وجه اتفاق امت ) ديگر آن كه: اگر اين حديث درست باشد، اين دليل ايمان ابو طالب كند نه دليل كفر او، براى آن كه چون گفت من بر دين عبد المطّلبم، عبد المطّلب بنزديك ما و در اخبار و روايات ما و مخالفان نيز آن است كه مسلمان بود. در حديث ابرهؤ صباح آمد كه: چون عبد المطّلب بنزديك او حاضر آمد، او گمان برد كه او آمده است تا او را شفاعت كند تا از آن جا برگردد، او گفت: اى ملك! من براى آن آمده ام كه كسهاى تو شتران من گرفته اند، بفرماى تا به جاى باز دهند، او گفت: من پنداشتم خردى دارى، من از راه دراز آمده ام با لشكرهاى گران و