واقعيت اين است كه فهم دقيق و درست يك متن تاريخى، و رسيدن به حقيقت معنا و ابعاد آن، وقتى ميسر است كه همه زمينه ها، بسترها و شرايط درونى و بيرونى صدور آن كاملاً روشن شود، و لايه هاى بيرونى و درونى آن بازشناسى گردد. اگر متنى تاريخى، عارى از مباحث پيرامونى و رخدادهايى در نظر گرفته شود، در حالى كه در پيدايش آن دخيل بوده اند، شارح و مفسر، از رسيدن به واقع معنا، ناكام مى ماند. بر اين اساس، در تفسير قرآن، به عنوان يك متن تاريخى ، هم نمى توان زمينه و بسترهاى صدور و نزول يك آيه را ناديده انگاشت. ناديده انگارى آنها در فهم متن، به ويژه قرآن، كه علاوه بر تاريخى بودن، وحى هم هست، نرسيدن به حقيقت و واقعيت معناى آن را نتيجه مى دهد. و اين، البته به معناى خلاصه كردن همه شرايط فهم يك متن و بخصوص قرآن، به داده هاى تاريخى نيست، بلكه تأكيد بر توجه به آن و پرهيز از ناديده گرفتن آن است.
از اين رو، توجه به تفسير اثرى، نه تنها شايسته و موجه است كه بايسته و ضرورى است؛ تا جايى كه برخى، ناديده گرفتن آن را يك اشتباه راهبردى در تفسير كلام خدا مى دانند. ۱
اين همه تأكيد و ابرام، براى اين است كه مفسران بيم داده شوند تا مبادا در تفسير كلام خدا، زمينه هاى تاريخى آن را ناديده بيانگارند. و اين، البته هيچ گاه نمى تواند مشكل جدى مخدوش بودن منابع تفسير اثرى را برطرف كند. منابع اين تفسير، عمدتاً در گذر زمان از دست برد در امان نمانده اند و از آنها كاسته و يا بر آنها افزوده شده است. كسانى به قصد دين يارى و گسترش دادن انديشه دينى در ميان توده هاى مردم، برخى به خاطر فضل فروشى و افرادى با هدف مكر انديشى سياسى، دست به ساختن و يا وارد كردن داده هايى از منابع غير قابل اعتماد در اين نوع تفسير نموده اند و آن را ناسره كرده اند. اين امر، چنان پر رنگ و جلا بوده و رونق داشته كه محدثانى چون احمد بن حنبلِ نص گرا و ظاهرى را واداشته تا بگويد:
ثلاثة كتب، ليس لها اصول: المغازي و الملاحم و التفسير ۲ ؛
سه دسته كتاب اند كه ريشه ندارند: كتاب هاى جنگ ها، كشتارها و رخداهاى فتنه انگيز، و تفسير.
به هر حال، اگر تفسير اثرى در فهم كلام خدا لازم است، يك خطر جدى هم به دليل داده هاى نادرست در آن، آن را تهديد مى كند، در حدى كه ممكن است مايه دورى از واقعيت
1.الاتقان في علوم القرآن، ج۴، ۲۰۷.
2.الكامل في ضعفاء الرجال، ج۱، ص ۱۱۹. ابن عدى مى نويسد: اين سخن احمد را از محمد بن سعيد حرانى شنيده كه گفته است: آن را از عبدالملك ميمونى شنيده و او خود از احمد شنيده است.