در آسمان ملائكه مى باشند ، چون جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و عزرائيل عليهم السلامكرّوبى ، روحانى ؛ بر سر آدمى حواس مانند آن است . مثلاً حضرت جبرئيل ، كارش وحى رسانيدن است ؛ در تن آدمى قوّت فكر به جاى آن است و نطق از عالم باطن و اندرون خبر مى دهد و به زبان مى آورد . و حضرت ميكائيل عليه السلام ، كارش حفظ ارزاق است ؛ در آدمى [ قوّه ]حفظ مانند آن است . و حضرت عزرائيل ، روح از تن جدا مى كند ؛ قوّه كتابت در انسان مانند آن است كه معنى از لفظ جدا مى كند و آن معنى را به ديگرى مى رساند . و حضرت اسرافيل در صُور خواهد دميد / 69 / كه تا اموات از قبور سر برآورند ؛ فكر به جاى آن است كه در مقدّمات تصرّف كند تا نتيجه اى برانگيزد .
[ تطبيق آدم به افلاك و عالم كبير ]
و باز كه ملاحظه كنى ، در تن آدم ، گوش را به جاى افلاك يابى ، و چشم [ را ]به جاى آتش ، و بينى [ را ] به جاى باد ، و دهان [ را ] به جاى آب ، و دست [ را ]به جاى خاك . مثلاً اگر گردش افلاك نباشد ، باران نيايد و نبات نرويد و حيوان و نبات ، پديد نيايد ، و به واسطه آتش ، كمال يابد و اين حالت به ميانجى هوا در زمين پديد آيد . مثلاً اگر گوش نباشد ، در ذائقه ات نطق حاصل نشود ، و تا سخنى از راه گوش فرو نشود ، از زبان بيرون نيايد هم ؛ چه گُنگ مادرزاد كه سخن از راه گوش او فرو نمى شود كه از زبانش بيرون آيد ۱ حرف نمى تواند زد . و چشم جاسوسى است ، از هر طرف چيزها مى بيند و پخته مى گردانَد و به دل مى رساند و كتابت از دست كه به مثابه زمين است ، پديد مى آيد ، و اين حالت ، به ميانجى بينى به عمل مى آيد كه اگر بينى نباشد ، نَفَس نتواند زد . پس گوش به جاى افلاك ، و چشم به جاى آتش ، و ذائقه به جاى آب ، و بينى به جاى هوا ، و دست به جاى خاك است .
[ تطبيق انسان به زمين ]
چون مشابهت تن را به آسمان دانستى ، اكنون مشابهت تن با زمين آن است كه در