زمين ، كوه هاست ؛ در بدن ، استخوان ها مانند آن است . در زمين درختان اند ، بعضى دراز ، بعضى كوتاه ؛ در تن ، موى ها مانند آن است ، بعضى دراز و بعضى كوتاه . مجموع عالَم ، هفت اقليم است ؛ در بدن ، هفت اندام است : سر و دست ها و پاها و پشت و شكم . در زمين ، زلزله پديد مى آيد ؛ در تن ، عطسه به جاى آن است . در زمين ، چشمه ها / 70 / و جوى هاى آب از شيرين و خوش و تلخ و شور و ناخوش روان است ؛ در بدن رگ ها مانند آن است .
[ تطبيق عالم صغير بر عالم كبير ]
و باز ، همچنان كه چشمه ها بعضى شيرين و خوش ، و بعضى تلخ و شور و ناخوش است ، در تن نيز چشمه چشم ، شور و چشمه گوش ، تلخ و چشمه بينى ، ناخوش و چشمه دهن ، شيرين و خوش است ؛ چون چشمه چشم بر پيه واقع است و پيه ، بى نمك ، زود ضايع شود ، حق ـ جلّ و علا ـ او را شور قرار داده كه تا شورى ، او را نگاه دارد ، و چشمه گوش را تلخ قرار داده كه اگر حشرات خواهند به گوش درآيند ، چون به آب تلخ رسند ، بازگردند و آسيب نرسانند ، و چشمه بينى از آن ناخوش قرار داده كه از بوهاى خوش لذّت يابد ، و چشمه دهان از آن خوش قرار داده كه هميشه ذائقه در لذت باشد .
[ باز تطبيق عالم صغير بر عالم كبير ]
چون مشابهت تن را با زمين دانستى ، پس بدان كه مشابهت [ تن ] با سال آن است كه سال را دوازده ماه است ؛ در تن نيز دوازده راه است . چنانچه از پيش معلوم شد ، در سال چهار فصل است ؛ در تن ، چهار اصل است . هفته هفت روز است ؛ در تن ، هفت عضو است . سال ، سيصد و شصت روز است ؛ در تن ، سيصد و شصت رگ است .
[ باز تطبيق عالم صغير بر عالم كبير ]
و چون اين مشابهات را دانستى ، مشابهت تن را با مملكت نيز بدان : مملكت را پادشاه و وزير و خزينه دار و رسولان و جاسوسان و شحنه و خراج خواه و صُنّاع