شرح دعاي صباح (شوشتري) - صفحه 217

و ايضاً اگر دو علّت باشد ، يكى ديگرى را ضدّ شود ، و آسمان و زمين تباه شود و فاسد گردد .
و باز اين عالم را كه مشاهده كنى ، مانند سرايى است كه آسمان رفيع ، مانند سقفى است برافراشته ، و بى عروه و علاقه و ستون و طناب ، او را به پاى داشته و از روى زمين بلند ساخته ، و زمين وسيع ، مانند بساطى است گسترانيده ، و ستاره ها مانند چراغان اند افروخته ، و جواهرى كه در كوه ها مخزون اند ، ذخيره هايى اند اندوخته ، و مردمان به منزله شخصى اند كه اين خانه را به او بخشيده اند ، و نباتات و حيوانات را به جهت مصالح و كارگذارى او آفريده اند . پس اگر مثلاً در خانه دو كدخدا باشد ، يقين است كه احوال آن خانه مختل و باطل مى شود .
پس در عالم ، دو مُدبّر نمى تواند بود كه اگر [ دو ] مى بود ، احوال عالم ، مختل و باطل مى بود [و شاعر ساخته است :

اى در اين كارگهى هوشْ رُباىروز و شب ، چشم نِه و گوش گشاى
نه ز چشم تو ز ديدن اثرىنه به گوشَت ز شنيدن خبرى
كور و كَر ، چند نشينى چندينبى خبر چند نشينى چندين
پرده از چشم جهان بين كن بازبنِگر پيش و پس و شيب و فراز
بين كه اين دايره گردون چيستروز و شب ، گِرد تو جاويدان چيست
بر سرت چتر مرصَّع كه فراشتبر وى اين نقش مُلَمَّع كه نگاشت
عين ممكن به براهين خرَدنتواند كه شود هست به خود
چون زهستى ش نباشد اثرىچون به هستى رسد از او دگرى
ذات نايافته از هستى بخشكى تواند كه شود هستى بخش
خشكْ ابرى كه زآب است تهىنايد از وى صفت آب دهى
هر چه او را بُوَد از بود نشانگر بُوَد منحصر اندر امكان
لازم آيد كه نيايد به وجودهيچ موجود در اين عرصه جود
نقش بى خامه نقّاش كه ديدنغمه بى زخمه۱مطرب كه شنيد
نايد از ممكنِ تنها چون كارحاجت افتاد به واجب ناچار
او به خود هست وجهان هست به اونيست دان هر چه نپيوست بدو
جنبش از وى رسد اين سلسله راروى در وى بود اين قافله را
عالم و اين همه آثار در اوستچرخ و اين جنبش بسيار در اوست
همه را دانه از او ، دام از اوستهمه را جنبش و آرام از اوست
غنچه در باغ نخندد بى اوميوه در شاخ نبندد بى او
از محيطِ فلك و اوجِ سماكتا حضيض سَمَك و مركز خاك
شكل و ترتيب فلك بر يك حالدَور و سير همه بر يك منوال
يكى از صورت خود ، ناگشتهيكى از گردش خود ، نگذشته
متّفق وضع دواير با هممنتظم ، سِلك عناصر با هم
همه بر يك صفت و يك آيينميخ زيرين نشده بالايين
سال و مَه ، روز و شب و شام و سحريك به يك ، گرم رو تيزْ گذر
تا به آمد شدِ خود در گروندبر يكى قاعده آيند و روند
چار فصلى كه به هر سال در استبه همين رسم و روش ، ره سپر است
اين مواليد سه گانه كه جهانپُر از آنهاست ، چه پيدا ، چه نهان
نوعِ نوعش نه كم آيد نه فزوناز نهان خانه ابداع ، برون
كارهايى به چنين نظم و نَسَقكار يك كارگزار است ، الحق
كشور آباد نگردد به دو شاهبشكند از دو سپهدار سپاه
از دو بانو كه شوند آشفتهخانه اميد مدارش رُفته
رنج طفل است اداى دو اديبمرگ رنجور ، دواى دو طبيب ] .
و باز كه ملاحظه مى كنى ، اجزاى عالم كبير بر عالم صغير ، چنان كه از پيش نيز معلوم شد ، منطبق است ، و در نظير عالم صغير [ كه ] بدن انسان باشد ، دو مدبّر و دو آمر و دو ناهى نمى تواند بود . پس در اين عالَم ، دو مدبّر نمى تواند بود و از طبيعت عديمة الشعور ، / 192 / اين امور متقنه محكمه به ظهور نمى تواند رسيد .
و باز ، دليل است بر اين كه پيوستن ايشان به يكديگر و تركيب اضداد مختلفه با همديگر ، مستلزم كمال قدرت است .

1.ب : رحمه .

صفحه از 231