شرح دعاي صباح (شوشتري) - صفحه 70

[ دليل ديگر بر عدم جسميت و حدوث عالم ]

و باز ، چون هر جسمى كه هست ، خالى از حركت و سكون نيست و اين هر دو از توابع جسم اند و تا جسم نباشد ، حركت و سكون صورت نبندد و اين هر دو حادث اند ؛ زيرا كه حركت كه آمد ، سكون برطرف شد و سكون كه حاصل شد ، حركت نيست گشت و هر چه قديم باشد ، عدم بر او روا نباشد ، پس حدوث جسم به ظهور پيوست و هر حادث ، محتاج به مُحدِث است و محتاج ، ناقص و معيوب است و ناقص ، خدايى را نشايد .

[ باز دليل عدم جسميت و ولد و والد و مِثل و مشارك و مساوى و ضدّ و نِد ]

و باز ، چون جسم نباشد ، فرزند ، او را نتواند بود كه از ازدواج دو مثل حاصل مى شود ؛ چه ، اگر او را فرزندى باشد ، / 14 / مثل او خواهد بود ، و هرگاه او را مثل باشد ، از ممكنات باشد نه واجب الوجود .
و باز ، چون آفريننده همه چيزهاست ـ كه از جمله پدران و پسران اند ـ پس او را اينها نباشد . پس او را مِثل و مجانس و مشارك و مساوى و ضدّ و نِدّ در حقيقت نوعيّه و جنسيّه و در معنى عَرَضى و در قدرت نباشد .

[ دليل عدم جوهريت و عدم زيادتى وجود بر ذات او ]

و باز ، جوهر نتواند بود ؛ زيرا كه جوهر ماهيّتى را گويند كه اگر موجود شود ، قائم به محل باشد كه آن محل ، علّت وجود او باشد ، و واجب را ماهيّت نيست و وجود او ـ جلّ شأنه ـ عين تشخّص و هويّت اوست . پس اوّلِ او را ابتدايى نيست و آخرِ او را انتهايى نيست كه واجب الوجود است ، و اطلاق پيوند سابق و لاحق بر او ـ جلّ شأنه ـ محال است و مستمر الوجود است . پس باقى باشد .

[ دليل عدم عرضيت او و ساير صفات سلبى ]

و باز ، عَرَض نيست و محلّ چيزى نيست و حلول در چيزى نكرده و در محل و جهت نيست ، و مرئى نيست كه اين امور ، خالى از احتياج به غير نيستند و از سمات

صفحه از 231