لمؤلّفه
اى آن كه به گلزار۱جمال تو تماشاستهر بلبل شيدا ز گل روى تو شيداست
هر اختر تابنده اى از مهر جمالتچون طلعت خورشيد در اين بزم دل آراست
هر قطعه نورى كه در او هست فروغىعكس است كه از آينه روى تو پيداست
گر۲غاليه خوش بوى ز اندام تو خوش بوىور لاله سمن سا ز عذار تو سمن ساست
هر جلوه رويى كه دل از كف بربايداز حسن تو آن جلوه رباينده دلهاست
از فضل جمال تو بدان طلعت يوسفكز او اثر آتش بر جان زليخاست
اى ماهْ جبين! برقع از آن روى برافكنتا بنگرى از پرتوى روى تو چه غوغاست
سوى من دل خسته در آن روز نظر كنكز هر طرفى غلغله در خلق هويداست
طلب
الهى ! خورشيد ايمانم را از مشرق فضل خود به نوعى تابش ده كه در اقليم دلم از ظلمات شبهات چيزى باقى نگذارد .
ملكا ! كوكب يقينم را از افق فيض عميم خود به قسمى نمايش ده كه از صفحه اعتقادم مولود اوهام و شكوك را بردارد .
معبودا ! در خلولت سراى عبوديّت و اخلاص ، شمع نيّتم را در مكانى قرار ده كه از تندباد حوادث و ريا و سمعت محفوظ باشد .
پادشاها ! در نزهت سراى خلوصيّت و اختصاص ، نهال علم را به نوعى تربيت كن كه از آسيب خشكى عجب و غرور محروس ماند .
أرْحَم الرّاحِمينا ! حالى ده از كسالت خالى ، شوقى عطا كن محرّك سلسله اطاعت و فرمان بردارى ، و يا گنجينه اسرار معرفت ، سرى پر از سوداى محبت ، زبانى به حمد