مائدة الأسحار لخلّص المؤمنين الأخيار - صفحه 214

طلب

چگونه اشك نريزم ز ديده از غم دلبه گوشه اى ننشينم چرا به ماتم دل
گذشت عمر و سخاوت نكرد چشم بخيلبه چند قطره اشكى كه هست مرهم دل
هزار درد به دل مانده لب فرو بستماز آن كه نيست يكى در زمانه محرم دل
دمادم از دل ما مى رود سرور و نشاطفغان ز عمر تلف كرده دمادم دل
خوش است ياد خداوند خويش در همه حالخصوص آن كه وجودش بود به عالم دل
مدام غم به دلم مى رسد خداوندا !به فضل خويش بكن فارغم تو از غم دل
چنان بدار دلم را كه در همه اوقاتبود مؤانستت قبله معظّم دل
على الخصوص در اين روز كه نيست مرابه غير ياد تو چيزى دگر۱دل

فصل نهم : در شرح فقره تاسعه از فقرات دعاى شريف است

و آن نيز مشتمل است بر مناجاتى ، و دو تزيين ، و يك طلب :

مناجات

الهى ! ستايش و ثنا تو را شايسته و رواست كه هم آفريدگار جانى و هم پروردگار جهان ، و هم ايجاد كننده زمينى و هم موجود گرداننده آسمان ، يكى را به جوهرى لطيف كه به يكى از حواس ظاهره محسوس نگردد ، و ديگرى را از گوهرى شريف كه با هيچ يك از قواى باطنه مأنوس نشود .

يكى را از كف ديگر زدودىچنين زيبنده و زيبا نمودى
كه كرده صورتى زين گونه زيبابه روى آب غير از حىّ دانا۲
« اللَّهُ الَّذِى رَفَعَ السَّمَـوَ تِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ » . ۳ بر بالاى اين رواق نيلى گون ، مشعل خورشيد از نور قدرت او در تابش ، و بر فراز اين سقف مُقَرْنَس فانوس ماه از روغن حكمت وى در گردش آمده « وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِى لِأَجَلٍ مُّسَمًّى يُدَبِّرُ الْأَمْرَ يُفَصِّلُ الْأَيَـتِ لَعَلَّكُم بِلِقَآءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ »۴ . بساط بديع الانبساط زمين را بر روى آب به حُكم كه گسترده اند ؟ و بالش مخمل كوه سار را بر فراز اين فرش منقّش به فرمان كه بنهاده اند ؟ و حياض انهار و رياض اشجار و اصناف اثمار را به امر كه بر پشت مشت كفّى تعبيه نموده اند ؟ « الَّذِى مَدَّ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ فِيهَا رَوَ سِىَ وَ أَنْهَـرًا وَ مِن كُلِّ الثَّمَرَ تِ جَعَلَ فِيهَا زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ يُغْشِى الَّيْلَ النَّهَارَ إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَـتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ »۵ . نقاشان كارخانه قدرتش بر هر قطعه اى از زمين صورت هزار گونه رياحين نقش نموده ، و معماران كاخ حكمتش بر هر چوبه درختى چندين هزار جواهر رنگين تعبيه فرموده اند « وَ فِى الْأَرْضِ قِطَعٌ مُّتَجَـوِرَ تٌ وَ جَنَّـتٌ مِّنْ أَعْنَـبٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِيلٌ صِنْوَانٌ وَ غَيْرُ صِنْوَانٍ يُسْقَى بِمَآءٍ وَ حِدٍ وَنُفَضِّلُ بَعْضَهَا عَلَى بَعْضٍ فِى الْأُكُلِ إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَـتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ »۶ .

الهى ! به اسماى حسناى توبه آلاى بى حدّ و احصاى تو
به خاصان خلوت سراى جلالاميران فرمانده لا يزال
به اَشراف اصناف نوع بشرنمايندگان ره خير و شر
به حق شفيعان روز جزادليلان مردم به امر خدا
به بشكسته دُردانه هاى نبىبه بشكافته فرق پاك على
به آن ناله سوزناك بتولكه سر زد از او در فراق رسول
به درد دل مجتبى سبط پاككه سر زد از آن ناله دردناك
به آن دم كه در كربلا شاه دينبيفتاد از پشت زين بر زمين
به آن لحظه كو ديد اهل سپاهگرفته به غارت ره خيمه گاه
به اشكى كه از چشم آن شه چكيدز عدوان چو آن بى حيايى بديد
به ظلمى كه از كربلا تا به شامبشد بر حريم رسول انام
كه ما را بكن آشناى خودتغنى ساز از ما سواى خودت
ببخشاى بر ما كه بيچاره ايمگرفتار اين نفس امّاره ايم
الهى ! چنان كن سرانجام كارتو خوشنود باشى۷
و ما رستگار

اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ مِنْ أَسْمائِكَ بِأَكْبَرِها وَكُلُّ أَسْمائِكَ كَبِيرَةٌ، اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ بِأَسْمائِكَ كُلِّها .
خداوندا ! به درستى كه اين بنده خطا كار ، و اين شرمنده سيه روزگار، اين فقير بى بضاعت، و اين حقير قليل الاستطاعت ، سؤال مى كنم تو را به حق اسم هاى اقدس و نام هاى مقدست ، در حالتى كه قسم مى دهم تو را به حق بزرگ ترين آن اسم ها ، و كهين ترين آن نام ها ، و حال آن كه همه نام هاى تو جليل ، و همه اسم هاى تو كبير است . خداوندا ! به درستى كه من سؤال مى كنم به حق همه نام ها و كلّ اسم هاى تو .

خاصه آن نام كه اين عالم از آن پيدا شدآسمان از پى آن نام چنين زيبا شد
مه و خورشيد از آن روشن وتابان گرديدآتش و آب از منفصل الاجزا شد
قدسى و انسى و جنى و همه موجوداتبا مواليد و جمادات از آن انشا شد
تزيين اول : اگر چه در بعضى از فصول سابقه اشاره به فرق في ما بين اسما و صفات شد ، ولى از جهت زيادتى توضيح و مزيد مطلبى ديگر در اين جا نيز اشاره اى به آن نموده مى گوييم :
بدان كه در موجودات خارجى هر چه جوهر و قائم به نفس خود است ، ذات گويند و هر چه عرض و قائم به غير باشد ، آن را صفت خوانند ، و هر لفظى كه دلالت كند بر ذات ، بى اعتبار صفتى ، آن را اسم گويند ، چون رجل و زيد ، و هر لفظى كه دلالت [ كند ] بر ذات به اعتبار اتصافش به صفتى از صفات ، آن را صفت گويند ، چون

1.در اصل : ديگر . كلمه اى مختوم به ميم در اين جا افتاده است .

2.خ . ل : به غير كلك صنع حق تعالى .

3.سوره رعد ، آيه ۲ .

4.همان .

5.سوره رعد ، آيه ۳ .

6.سوره رعد ، آيه ۴ .

7.در نسخه خطى : خوشنودى باش .

صفحه از 326