طلب
الهى ! تو آگاهى كه عهدى است بعيد و زمانى طويل و مديد كه اين دل غم منزل را ملالى ، و اين ديده رمد ديده را خيالى ، و اين زبان شكر بيان را مقالى است ؛ ملال دل از آن راه است كه چرا دشمن را در خانه دوست جا هست ! خيال ديده آن است كه چرا به غير حبيب خود نگران است ! مقال زبان اين است كه فقر عدوى دل و دين است .
الهى ! به فضل ازلى و عنايت لم يزليت .
مكان خويش خالى كن ز اغيارمده هر خار و خس را اندر او بار
درِ آمد شدن بر غير بر بندمكان خود به دست غير مپسند
هر آن قصرى كه باشد در خور شاهستم باشد گدا در وى كند جاه
و به احسان عظيم و امتنان قديمت ، كه چشم حق بينم عطا كن نه ديده خود بين .
دارم گله از چشم خود از يار ندارمچشمى كه ببيند رخ دلدار ندارم
و به غناى ذات و بى نيازى صفاتت محتاجم دار ، و به مرحمت بسيار و عنايت بى شمارت كه احتياج مرا از غير خود بردار .
فقير رحمت يزدان ز ماه تا ماهى استگدايى در ايزد به از شهنشاهى است
به هر عطاى الهى هزار شكر رواستوفور شكر الهى دليل آگاهى است
الهى ! تو مى دانى كه از غير تو بريده ام ، به رحمت خود پيوسته ام كن ؛ و تو عالمى