ولايت نامه اميرالمؤمنين علیه السلام - صفحه 282

مرحب ۱ يهود را تا سينه با تيغ دو سر شكافته ، ودر هيچ معركه ، عنان فتح ونصرت از ميدان مبارزت برنتافته . ( نظم ) :

شهى كه لرزه فتد چرخ را به هفت اندامگهِ جهاد كه تيغ دوسر كشد ز غراب۲
دلاورى كه اگر حمله بر سپهر آرَدجَهَد زهيبت او قطب هرطرف چوشهاب.
سلطان اولياء اللّه فى المشارق والمغارب ، مَظهر العجائب ومُظهر الغرائب ، اسد اللّه الغالب ومطلوب كلّ طالب ، ابى الحسنين على بن ابى طالب .

[ در ]جهادبراعداى دين بُود غالبكَننده در خيبر ، على بوطالب .
بر رأى اصحاب فراست وارباب كياست پوشيده نماند كه : روزى در يكى از اماكن شريفه ، مجمعى بود ومدّاحى در شأن حضرت شاه ولايت ، اين حكايت على سبيل الاجمال بيان نمود . به خاطر فاتر اين ساكن اماكن قصور وعيبناكى ، فقير كثير التقصير ، على خان خاكى رسيد كه آن جواهر ثمين را به رشته عبارت رنگين مى توان كشيد . لهذا كمر اهتمام بر ميان جان بسته واز روح مقدّس آن حضرت استعانت جُسته ، به ترتيب وتكميل آن پرداخت تا قبايى مناسب قد آن ، مرتّب ومزيّن ساخت وجيب ودامن آن را به نوعى كه قامت آن حكايت را لايق بُود ، به لئالى وجواهر نظم ونثر ، مرصّع ومسجّع نمود . اميد كه چون در نظر اجلّه اصحاب واعزّه احباب به جلوه ظهور درآيد ، مطالعه آن ابواب ذوق وحضور بر رخ ايشان بگشايد ، واميدوارى ديگر آن كه با هر عيب وقصورى كه داشته باشد ، در پذيرند وهر سهو وخطايى كه به نظر ايشان درآيد ، بر آن خُرده نگيرند .
بزرگان ، خُرده برخُردان نگيرندوزايشان هر چه باشد ، در پذيرند .
* * *
در خبر آمده كه روزى حضرت شاه اوليا ، امير المؤمنين على مرتضى ـ عليه صلوات اللّه العليّ الأعلى ـ در نخلستان مدينه ، پياده سير مى فرمود وهمين قنبر به ملازمت آن سرور ، سرافراز بود . در اين اثنا به بالاى بلندى برآمده ، فرمودند كه : «اى قنبر! آنچه در جانب مغرب به نظر من در مى آيد ، آيا بر تو نيز ظاهر هست يا نه ؟» . گفت : يا مولا ! در ظاهر چيزى به نظر من در نمى آيد ودر عالم باطن ، حضرت امير المؤمنين بر حقايق اشيا مطّلع اند .
پس آن حضرت همان جا قرار گرفته ، فرمودند كه : «اى قنبر ! گذر به جانب مدينه انداز ودر ساعت ، دُلدُل را با ذوالفقار حاضر ساز» . قنبر متوجّه گشته ، به يك طرفة العين ، هر دو را حاضر ساخت وچون نظر به طرف مغرب انداخت ، گفت : يا مولا ! اين زمان ، گَرد باريكى وغبار تاريكى از دور مرا در نظر مى آيد ؛ امّا معلوم نيست كه سبب آن چيست ودر ميان آن گرد وغبار كيست .
حضرت فرمود كه : «من مدّتى قبل از رفتن تو از پى دُلدُل وذوالفقار آن گَرد وغبار را مى ديدم وصَهيل اسب صاحب غبار را مى شنيدم» . قنبر سر در پاى آن سرور نهاده ، گفت ( شعر ) :

كاى ميوه ضمير تو از شاخسار غيبوى گوهر شريف تو از معدن كَرَم
روشن كنِ دقايق مجموعه حدوثمشروح سازِ نكته ديباچه قِدَم
يا مولا ! صاحب اين غبار ، گَرد عداوت خواهد انگيخت يا از روى دوستى با سكّان اين آستان خواهد آميخت ؟ حضرت فرمود كه : «يك لحظه ديده عبرت بين باز كن وملاحظه قدرت قدير كار ساز كن ، به شرط آن كه شيوه صبر وقرار ، پيش آرى و [ در ]آنچه از رموز غيبى به نظرت درآيد ، طريق تحمّل را از دست نگذارى . زود مَركب پيش آر وبَرگُستوان ۳ از روى زين بردار» .

1.در اصل : « مرحت » .

2.غراب : غلاف شمشير .

3.پوششى كه به هنگام كارزار بر روى اسب مى افكندند .

صفحه از 303