ولايت نامه اميرالمؤمنين علیه السلام - صفحه 283

قنبر سمعا وطاعتا گويان پيش دويد ودُلدل پيش آن شهسوار ميدان لافتى كشيد .
حضرت امير المؤمنين ، قد برافراخت وبعد از آن كه ذوالفقار حمايل ساخت ، پاى دولت به ركاب سعادت نهاده ، بر بالاى مَركب قرار گرفت ومانند رعد وبرق ، سر راه بر صاحب غبار گرفت ، باد بر مقدمه آن گَرد وزيده ، از گريبان تا دامن چاك نمود واز ميان آن ، سوارى ظاهر شد كه در آهن وفولاد ، مستغرق بود ، نيزه خطّى به روى هوا برافراشته وبُرقعى از روى خود فرو گذاشته ، قد بر مثالِ درخت چنارى برافراخته وپشت مَركب كوه پيكرى را قرارگاه ساخته :

چو كوهى به بالاى كوهى سوارمگر بود از عاديان يادگار!
از دور كه آن حضرت را ديد ، عنان توجّه به آن جانب بگردانيد وچون نزديك رسيد ، حضرت امير از او پرسيد كه : «اى پهلوان! چه كسى وچه نام دارى؟ وبه اين تعجيل ، عزيمت كدام محل ومقام دارى ؟» .
گفت : من يكى از نامداران روزگارم ودر ميان مبارزان ، «رعدِ جنگى» نام دارم . در جانب مغرب ، شهرى است كه شارقيه ۱ اش نام است وپادشاه ذوجاهى ، خسرو نام ، صاحب آن محل ومقام است وشنيده است كه در شهر مدينه ، شخصى به امر رسالت ، مأمور است واو را ابن عم ودامادى هست به شجاعت ودلاورى مشهور . روز هَيجا با تيغ دو سر ، كارزار مى كند و از خون مردان ودليران روزگار ، زمين را لاله زار . او را على بن ابوطالب مى خوانند و از زِبَردستان روزگارش مى دانند ، و بنا بر عداوتى كه در خاطر آن كينه گزار گذشته ، طلبكار سرِ آن نامدار گشته ومرا كه در آن ديار با هزار سوار برابر مى گيرند ، به اين حدود فرستاده كه مدّعاى او را حاصل سازم ويا جهت حصول آن مدّعا ، سرِ خود را دربازم . اگر از شهر مدينه وآن شخص خبرى دارى ، حقّى به گردن من انداز وبه اخبار آن مرا ممنون منّت ساز .

1.احتمالاً همان است كه امروز « شارجه » مى نامند واز جمله امارات خليج است .

صفحه از 303