ولايت نامه اميرالمؤمنين علیه السلام - صفحه 289

حضرت است ، برخاسته ، دست مبارك به دست او رسانيد . در ساعت ، علّتش به صحّت انجاميد . مرتبه ديگر كه دست بالا برده به همان دستور خشك گرديد ، باز شفاى خود از آن طبيب امراض وعلل طلبيد . القصه تا سه مرتبه كه اين نوع كرامت از آن سلطان سرير امامت مشاهده كرد ، عشق مجازى را فراموش كرده ، از حقيقت اين حالت ، نعره اى از جگر برآورد ولرزه بر اعضايش افتاده ، تيغ از دستش بر زمين افتاد و«الأمان» گويان ، سرِ خجلت وشرمسارى به خاك پاى آن سرور نهاد . ( نظم ) :

كالأمان اى سايه خورشيد ربّ العالمينالأمان اى آفتاب آسمان شرع ودين
الأمان اى معدن احسان والطاف ، الأمانالأمان اى مظهر حق ، هادى راه يقين
وبه اعتقاد تمام ، نهال محبت آن امام اَنام را در زمينِ دل نشانْد ومضمون اين مقال را كه مناسب حال بود ، از صفحه انديشه فرو خواند :

دستى كه بر گشوده به قصد تو تيغ كينبرجاى خشك مانده چو ماه سرِ عَلَم
بى پاى شد ز تيغ تو عنتر به روز جنگپيش تو هر زياده سرآورد پاى كم .
بعد از زارى وتضرّع بى حدّ ونهايت ، به اين زبان استدعاى عفو گناهان خود نمود كه : اى معدن مروّت ومنبع جود! ( نظم ) :

من عاصى فقير و تو سلطان محتشمخواهم كه جان به پيش سكان درَت كشم
روز جزا نعيم عميم بهشت راستدر دست اهتمام تو سرمايه نِعَم
دِرع سلامتم چه شود افكنى به بَرآرى به روز حشر ، مرا در صف خَدَم
هر چند كه شعله عصيان اين گنهكارِ پريشان روزگار ، زياده از آن است كه به آب اعتذار ، تسكين يابد وگناه اين معصيت انديش ، از آن بيش است كه به ناله جانسوز وآه غم اندوز به كمى ونقصان گرايد ؛ امّا اميد آن هست كه عاطفت بى غايت حضرت شاه ولايت ، آن معاصى را از اين عاصى در گذرانَد واين سرگردان باديه ضلالت را به سر

صفحه از 303