ولايت نامه اميرالمؤمنين علیه السلام - صفحه 293

جمعى كه همراه او بودند ، چون تفصيل اين واقعه شنودند ، همه خود را از مَركب انداخته واز سر قدم ساخته ، پيش دويدند وبه شَرَف دين اسلام گرويدند .
در اين حالت ، خبر آوردند كه خسرو از سفر مراجعت كرده ، از آمدن حضرت شاهِ ولايت به اين ولايت واسلام [ آوردن ] رعد ودختر ، مطلع گرديده وسى هزار سوار مكمّل ترتيب داده ، اينك رسيد .
امير نامدار كه اين خبر استماع نمود ، به رعد وقنبر امر فرمود كه به اتّفاق دختر به بالاى بلندى برآيند ، وتماشاى كارزار وآثار قدرت پروردگار نمايند وخود ، زره « توكّلت عَلَى اللّه » در بر كرده ، خوُد « وما النصر إلا من عند اللّه » بر سر نهاد وآن چنان نعره اى از جگر بركشيد كه زلزله در زمين وآسمان افتاد . ( نظم ) :

كشيد آن چنان ذوالفقار ازغلافكه لرزيد از هيبتش كوه قاف .
وآن مَركبِ بادرفتار صاعقه كردار را از جاى برانگيخته ، تكبيرگويان ، يكّه وتنها بر قلبگاه آن سپاه تاخت وقبل از آن كه ايشان دست وپا متحرّك سازند ، سر وگردن چهار پنج هزار سوار را بر زمين انداخت . آن تيغ برق كردار بر فرق هر نامدار كه مى رسيد ، با مَركبش چهار پاره مى نمود ، وآن ذوالفقار صاعقه بار بر كمر [ هر ] مرد دلاور كه مى خورد ، از او گذشته ، سر وگردن دو سه تن را نيز مى رُبود . القصه ، در عرض نيم ساعت به ضرب دست شجاعت ، بازوى دليران سپاه را برتافت وميمنه وميسره وقلبگاه ايشان را در هم شكافت .
خسرو كه آن سطوت وشجاعت وآن ضرب دست ولايت را مشاهده كرد ، از هيبت وصلابت ، بى طاقت گشته ، نعره اى از جگر برآورد كه : اى شجاع نامدار ! واى سرافراز صاحب ذوالفقار !

مى شنيدم كه مردِ مردانىچون بديدم ، هزار چندانى
يكّه و تنها ، دو دانگِ سپاه مرا بى سر ودست بر زمين انداختى ، وخاك ميدان را به خون دلاوران ، رنگين ساختى . معلوم مى شود كه قوّت وشجاعت تو از تأييدات

صفحه از 303