ولايت نامه اميرالمؤمنين علیه السلام - صفحه 296

كه باعث ازدياد ملال آن ضمير اَزهَر باشد . غرض ما از اين شدايد و مِحَن ، كسب سعادات سرمدى وحصول رضاى الهى است ، نه جمع مال دنيوى ووصول به مرتبه سلطنت وپادشاهى .
پس قنبر را طلب نمود وبه خسرو اين پيغام فرمود كه : «چون رعد در راه رضاى شما مشّقت بسيار كشيده ودر قطع مسافت بعيد ، مدّت مديد زهر مفارقت احبّا چشيده ، حالا محلّ آن است كه او را به فرزندى ومصاهرت خود بنوازى وخاطر مرا از جانب او فارغ سازى .
خسرو چون گوش به امر آن سرور گشاد ، انگشت اطاعت برديده قبول نهاد .
قنبر مراجعت كرده ، حقيقتْ معروض داشت وحضرت امير نامدار ، همّت عالى به توجّه مدينه وآن ديار برگماشت . بعد از آن ، رعد وخسرو را به ملاطفات بى غايت بنواخت وقنبر را جهت ارشاد اهل ضلالت ، در آن ولايت منصوب ساخت وامر فرمود كه چون از عقد و زفاف رعد بپردازد واهل آن ولايت را از باديه وخيم ضلالت به طريق مستقيم هدايت اندازد ، ديگر زياده توقّف نورزد وبه جانب مدينه متوجّه گردد .
قنبر ، سر فرمانبردارى بر زمين نهاد ؛ امّا از مفارقت خاك پاى آن حضرت ، خونابه حسرت از ديده بر گشاد . حضرت امير ، بعد از وداع خسرو ومردم آن ديار ، بر كمرگاه آن مَركب بادْرفتار بر نشست واز نظر ايشان غايب شده ، به يك چشم زدن به ملازمت بهترينِ كاينات مشرّف گشت . آن سروَر نظر به جانب امير صفدر انداخته ، فرمودند كه : «يا على ! تو شرح وقايع ايّام غيبت مى كنى؟ يا من شروع در تفصيل آن راز نمايم؟ تو پرده از روى آن اسرار مى گشايى ، يا من بى توقّف ، باز گشايم؟» .
حضرت امير فرمود كه : يا خاتم الانبيا ! كدام سرّ پيش ضمير منير شما مستور است كه من آن را مكشوف سازم؟ وكدام راز در خاطرِ خطير شما مخفى ومحجوب است كه من به اظهار آن پردازم؟
اى اوّل فكر وآخرِ كاروى قبله هفت و زُبده چار
هر نقش كه بست در دوايردر پيش ضمير توست ظاهر
اى مقصد كارگاه تقديرمقصود چهل صباح تخمير
برتر زسپهر ، تكيه گاهتخشت مَه ومهر ، فرشِ راهت
اى از تو به وعده شفاعتخرّم دل مفلسان طاعت
ما دولت طاعت از تو داريماميد شفاعت از تو داريم
از آن جانب ، بعد از توجّه حضرت شاه ولايت ، قنبر وخسرو با اهل آن ولايت متوجّه شهر شده ، به تهيه اسباب زفاف پرداختند وآن دو مهجور را از مواصلت هم مسرور كرده ، خاطر از جانب ايشان جمع ساختند . ( نظم ) :

چه خوش باشدكه بعد ازانتظارىبه اميدى رسد اميدوارى
برافروزد چراغ آشنايىرهايى يابد از داغ جدايى
بعد از آن ، قنبر همگىِ همّت به اسلام وهدايت اهل آن ولايت برگماشت واَعلام دين محمدى در آن ديار برافراشت وجميع كفّار آن مملكت از روى اخلاص ، مسلمان گشتند واز دين ومذهب باطل به طيب خاطر گذشتند .
چون مدّتى بر اين گذشت ومهمّات آن حدود حسب المدّعا فيصل پذير گشت ، رعد وقنبر ، اسباب راه مهيّا كردند وبه عزيمت مدينه ، روى توجّه به راه آوردند . خسرو نيز با لشكر وحَشَم خود ، دو سه منزل مشايعت ايشان نمود وتُحَف وهداياى لايقه همراه ايشان كرده ، مراجعت فرمود وايشان ، قطع منازل ومراحل نموده ومسافت بعيد پيموده ، بعد از شش ماه به درگاه فلك اشتباه رسيدند وبه تقبيل عتبه علّيه آن شاه ولايت پناه ، سرافراز گرديدند وآن حضرت ، ايشان را به سعادت آستان بوس آن سلطان تختگاه رسالت رسانيد وتحفه هاى خسرو را به خدمت ملازمان آن حضرت گذرانيد . حضرت سيّد ابرار ، ايشان را به الطاف بسيار بنواخت وبه انواع مراحمشان معزّز وگرامى ساخت وبعد از مدّتى كه رعد به شرف آستان بوسى خاندان

صفحه از 303