با بررسى مُصَنَّف عبدالرزاق، به اين نتيجه رسيدم: تئورى اى كه گلدتسيهر، شاخت و بسيارى ديگر ـ از جمله خودم كه پا جاى پاى آنها نهاديم ـ مدافعش بودند و به طور كلى ارزش ميراث حديثى را به عنوان مأخذ تاريخى قابل اعتماد انكار مى كند، مطالعات تاريخى درباره اسلام در قرون نخست را از مآخذى مهم و كارآمد محروم مى سازد.
لازم به يادآورى نيست كه اين موارد را نمى توان به طور كامل صحيح دانست؛ حتى مسلمانان نيز چنين ادعايى ندارند. روش آنها در غربال كردن مطالب از طريق نقد راويان، روشى كاملاً عملى در سنجش احاديث بوده كه حتى ممكن است براى تاريخ نگاران جديد نيز استفاده داشته باشد، اما به طور كامل قانع كننده نبود و نمى توانست از سوء برداشت جلوگيرى كند. به نظر من، به كمك مآخذى مانند مُصَنَّف عبدالرزّاق و ابن ابى شيبه كه اخيرا در دسترس قرار گرفته اند و احاديثى كه در مجموعه مدوّنات اوليه آمده اند ـ مانند نقل هاى عطاء در مُصَنَّف عبدالرزاق كه در آنها حديث هدف اصلى آموزه ها نبوده، بل كاركردى صرفا جانبى داشته ـ اكنون مى توانيم از نو مسئله ارزش تاريخى متون حديثى را طرح كنيم.