مقدمه ‏اى بر صحيفه سجاديه - صفحه 73

طاقت از كف مى دهد، ناشى از ناكارآمدى خود اوست. اگر او چيزى مى داند، اين شناخت از رحمت و هدايت خداوند ناشى شده است، اما اگر جاهل و نادان است، مربوط به محدوديت هاى خود اوست. اگر او در قلبش صاحب ذره اى از عشق است، خداوند آن را به او عطا كرده است، اما هر سردى و سختى متعلق به خود اوست. هر صفت خوب و قابل ستايش ـ زندگى، شناخت، اراده، قدرت، بينايى، شنوايى، سخن گفتن، سخاوت، عدالت و مانند آن ـ مواهب خدادادى هستند. تنها هنگامى كه اين واقعيت، تصورات و خودآگاهى فرد را شكل دهد، او مى تواند اشياء را در روابط و نسبت هاى واقعى آنها ببيند و از خود فريبى رهايى يابد.
از صدر اسلام، دعا همواره يكى از روش هاى اساسى بوده است كه از طريق آن مسلمانان به نسبت ها و روابط صحيح آگاهى مى يافتند و خود را تربيت مى كردند تا خداوند را مبداء و منبع همه خوبى ها، بدانند. دعا در بالاترين و والاترين نمونه هاى آن كه در صحيفه نيز وجود دارد، تمرين مدام فهم اين مطلب است كه متعلق خدا بايد به خدا و متعلق انسان بايد به انسان نسبت داده شود. به محض اين كه انسان به اين فهم برسد، خود را به همراه گناهكارى و نقص هايش تنها مى يابد. لذا تنها كارى كه مى تواند بكند اين است كه با تواضع نزد پروردگارش زانو بزند و بخشايش و كرم او را طلب نمايد.
كسانى كه با نوشته هاى مراجع معنوى متأخر آشنا هستند، ممكن است به نويسنده ايراد بگيرند كه ديدگاهى كه در مورد دعا ارائه شد، تنها نيمى از معنويت اسلامى را مورد بررسى قرار مى دهد و كمالات الهى را كه اولياى خداوند با پيمودن طريقت معنوى بدان نائل و واصل مى گردند، ناديده مى گيرد. فرض كنيم پذيرفتيم كه انسان بنده فقير و پست خداوند است كه از خود هيچ ندارد. اما آيا نه اين است كه او ـ حداقل در مورد انبياى و اولياى الهى ـ خليفه و صورت خداوند است؟ در واقع ديدگاه دوم تلويحا در ديدگاه اول وجود دارد. زيرا هرچه بيشتر صفات مثبت بنده را نفى كنيم، بيشتر مى پذيريم كه اين صفات به پروردگار متعلق هستند. با انكار اين مسأله كه مخلوق در خود نيكى و خيرى از آن خود داشته باشد، در واقع تأييد كرده ايم كه هر چيز مثبتى كه در او يافت بشود، تنها به خداوند متعلق است. انسان به همان اندازه كه خود را هيچ و پوچ و كالعدم مى يابد، كمالات الهى را متجلى مى سازد. اين ديدگاه در حديث قدسى معروفى به صراحت بيان شده است. در اين حديث خداوند مى فرمايد:
بنده من از طريق مستحبات ـ مانند دعا ـ همواره به من نزديك تر مى شود، تا اين كه من عاشق او مى شوم و هنگامى كه من عاشق او شوم، من گوش او هستم كه به واسطه آن مى شنود، چشم او هستم كه از طريق آن مى بيند، دست او هستم كه با آن اشيا را مى گيرد و پاى او هستم كه به وسيله آن راه مى رود. ۱

1.صحيح البخارى، رقاق ۳۸.

صفحه از 87