دامنه معنايى حكمت در قرآن، اخلاق و حديث - صفحه 34

از نظر عبد الرزاق كاشانى حكمت، «علم به حقايق اشيا [و ]اوصاف و خواص و احكام آنهاست؛ آن طور كه در نفس امر هستند و ارتباط اسباب به مسببات و رازهاى انضباط نظام موجودات و عمل به مقتضاى آنها كه خداى فرمايد: حكمت به هر كسى داده شد، به راستى خير فراوانى به او اعطا شده است». ۱
خواجه عبداللّه انصارى نيز در منازل السائرين، حكمت را به معناى بالا تعريف مى كند؛ ليكن براى آن سه مرتبه بر مى شمارد. ۲
ميرزا مهدى آشتيانى در تفسير «الحكيم و المحكم» ـ كه ملا هادى سبزوارى در وصف شخص پيامبر اكرم به كار برده است ـ مى نويسد: ايشان حكيم است:
يعنى مشتمل بر همه حكمت ها و معارف الهى ربانى است؛ به دليل آن كه حضرتش با روح و عقل خويش بسيط الحقيقه است كه همه اشيا به شمار مى رود ... ۳
با همين نگاه، ابن مسكويه بررسى قوا و فضايل انسانى را موضوع بخشى از فلسفه دانسته و از آن به عنوان «حكمت عملى» ۴ ياد مى كند. همين نگرش را ملا صدرا در الاسفار طرح و از آن دفاع مى كند. وى در آغاز الاسفار، فلسفه را عبارت از استكمال نفس، از طريق شناخت واقعى حقايق به قدر وسع انسانى مى داند. سپس مى گويد كه چون نفس انسانى آميخته اى است از دو جنبه، يكى صورت امرى و ديگرى حسى خلقى، در نتيجه، كمال اين دو جنبه به دو چيز است؛ يكى شناخت حقايق و ديگرى عمل براى رشد و كمال و به تعبير ديگر، اصلاح نشأتين وجودى. از اين رو، ما دو حكمت داريم: حكمت نظرى و عملى. ۵
صدرا پس از تعريف فنى فلسفه به استكمال نفس، مى گويد كه اين فن از حكمت، همان مطلوب سيد رسل است كه در دعايش از خداوند درخواست كرد كه: «أرنى الاشياء كما هى». اين همان خواسته حضرت ابراهيم خليل است كه عرض كرد: «رَبِّ هَبْ لِى حُكْمًا».۶ و اين حكم: «همان تصديق اشياء است كه مستلزم تصور آنها نيز هست». ۷ سپس آياتى را كه در وصف حكمت است، به معناى فلسفه تفسير مى كند. ۸
افزون بر آن كه حكمت، شاخه اى از فلسفه به شمار مى رود، در سنت اخلاق فلسفى يكى از فضايل چهارگانه اصلى قلمداد مى شود. در اين نگرش ـ كه بر گونه اى علم النفس استوار است ـ انسان

1.سوره شعراء، آيه ۸۳ .

2.اصطلاحات الصوفية، ص۱۳۳ ـ ۱۳۴.

3.شرح منازل السائرين، ص۳۳۲ ـ ۳۳۵.

4.تعليقه بر شرح منظومه حكمت سبزوارى، ص۱۳.

5.تهذيب الاخلاق، ص۱۱.

6.الاسفار الاربعة، ج۱، ص۲۰ ـ ۲۱.

7.همان، ج۹، ص۲۱.

8.همان، ص۲۲.

صفحه از 53