نگاهى ديگر به تفسير اَثَرى - صفحه 119

اثرى» توضيح و تبيين مى شود. اين گونه تعريف، اولاً، خود را ملتزم به معانى و مقتضاى يكان يكان واژه هايى مى داند كه در تركيب «تفسير اثرى» حضور دارند.
ثانيا، اين تعريف، تعريف تفسير اثرى است، آن چنان كه «بايد» باشد، نه آن چنان كه «هست». اين تعريف، مدل، الگو يا قالبى آرمانى را عرضه مى كند كه تفاسير اثرى بايد خود را با آن سازگار كنند و در مقام آن نيست كه جامه اى فراخور اندام و اندازه تفاسير اثرى موجود فراهم كند.
به ديگر بيان، چنين تعريفى به تفسير اثرى مطلوب، هر چند ناموجود، نظر دارد و نه تفسير اثرى موجود؛ و چه بسا نامطلوب. به همين خاطر، صدر و ذيل مباحث موجود درباره تفسير اثرى با تناقض آميخته است. در آغاز تفسير اثرى را، آن گونه كه «بايد» باشد، تعريف مى كنند، اما در ادامه، آن گاه به مباحثى چون «آفات تفاسير اثرى» كه مى رسند، به تفاسير اثرى آن گونه كه «هست»، روى مى آورند؛ غافل از اين كه متعلق بحث، ناخودآگاه، عوض شده است. حضور مقولاتى چون جعل، اسراييليات، غلو، احاديث غير معتبر و ... در تفاسير اثرى موجود، چگونه با آن تعريف آرمانى، سازگار و قابل جمع است؟ كدام تفسير اثرى را مى توان يافت كه از اين آفات و مقولاتْ عارى و پيوسته باشد؟ و اگر چنين است، پس آن تعاريف بر چه مبنايى استوارند؟
رابعا، به تبع ويژگى هايى كه برشمرديم، تعاريف موجود، سوگيرانه و دربردارنده جهت گيرى هاى ارزشى (Valut-Orientations) نيز هستند. از اين رو، تعريف يك تفسيرپژوه سنى، غالبا، با تعريف تفسيرپژوه شيعى تفاوت مى يابد؛ در نظر يكى، تفسير قرآن با قول صحابه و تابعان در دايره تفسير اثرى مى گنجد و در نظر ديگرى، از اين دايره بيرون مى ماند؛ حتى در ميان طرفداران يك جريان دينى نيز، وحدت نظرى در دايره تفسير اثرى ديده نمى شود. اين اختلاف در ميان علماى اهل سنّت وجود دارد كه آيا تفسير با تكيه بر قول تابعى، در شمار تفسير اثرى محسوب است يا نه. اين در حالى است كه بيشتر تفاسير اثرى اهل سنّت حاوى اقوال تابعان است. اين امر، نشان مى دهد كه تعريف گران، در مقام تعريف، به جاى تعريفى واقع شناسانه، سوگيرى خود را دخالت داده اند.
آن گاه كه يك تعريف، سوگيرانه و ناظر به نمونه هاى مطلوب شد، ناگزير پاره اى از نمونه ها و مصاديق عينى ناديده گرفته مى شود و در نتيجه، تعريف، جامعيت خود را از دست مى دهد. در چنين وضعيتى جمع ميان جامعيت از يك سو، و مطلوب طلبى و سوگيرى از سوى ديگر، امكان پذير نيست.
خامسا، مدعاى مجموع تعاريف موجود از تفسير اثرى اين است كه در اين روش، اجتهاد و رأى مفسر راه ندارد. در اين تعاريف، چندان بر اين امر تأكيد شده است كه به «غيبت مفسر» از صحنه تعريف منجر شده است و عنصر «مفسر» پاك، حذف و ناديده گرفته شده است. گويى اين تفاسير حاصل همنشينى بدون تدبير و تئورى و تشخيص و گزينش پاره اى از روايات و اقوال در ذيل آيات

صفحه از 127