كرده است و اين همان شيوه اى است كه محدثان به نقل حديث مى پردازند. ۱
وى همچنين در موضعى ديگر مى نويسد:
دليل ما بر اين كه تاريخ در بدو امر به صورت حديث درآمده بود و بعد اندك اندك مستقل و به صورت فن جداگانه اى درآمد، اين است كه كتاب هاى مورخان پيشين همچون: سيره ابن هشام، تاريخ طبرى، فتوح البلدان بلاذرى و غيره تماما مانند جوامع حديثى نقل شده است. ۲
علامه طباطبايى نيز اين ديدگاه را تأييد كرده، مى نويسد:
فن تاريخ در اسلام از فن حديث مشتق شده و در آغاز از قصص انبيا و امم و از سيرت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلمشروع شده و پس از آن، تاريخ صدر اسلام به آن اضافه گرديده، بعد به صورت تاريخ عالم درآمده و مورخانى مانند: «طبرى»، «مسعودى»، «يعقوبى» و «واقدى» كتاب هايى [ در اين زمينه] نوشته اند. ۳
بررسى سلسله اسناد اخبار تاريخى به كمك «علم رجال» و فن «جرح و تعديل» ـ كه در ميان اهل حديث رواج دارد ـ تصوير روشن ترى از برآمدن تاريخ از درون حديث ارائه مى دهد. حرفه تاريخ نگارى در اسلام با جستجو و گردآورى و نقل اخبار و احاديث در باره رويدادهاى خاص آغاز شد. اين اخبار نخست سينه به سينه نقل مى شد و نوشتن آنها رفته رفته معمول شد. در ابتدا اين كار، صرفا براى يارى به حافظه انجام مى شد. مورخ مى كوشيد تا صلاحيت راويان اخبار و احاديث را محقق كند و در باره آنها اطلاعاتى به دست آورد و ابزار اصلى او براى اين كار «علم الرجال» و فن «جرح و تعديل» بود. او در آغازِ هر خبر زنجيره مراجع نقل «سلسله اسناد يا طرق تاريخى راويان» آن را ذكر مى كرد و اگر خبرى از مراجع گوناگون به دست او رسيده بود، روايات مختلف را مى نوشت و مآخذ هر يك را ياد مى كرد. ۴
از ديگر نشانه هاى تأثير حديث در تاريخ، مى توان به نامگذارى تاريخ با نام «علم الاخبار» اشاره كرد. چنان كه «ابن خلدون» از اين واژه در تعريف تاريخ بهره برده، در توضيح آن مى گويد:
حقيقت تاريخ عبارت است از خبر دادن از اجتماع انسانى يعنى اجتماع جهان و كيفياتى كه بر طبيعت اين اجتماع عارض مى شود. ۵
از طرف ديگر، واژه خبر در نزد محدثان به معناى حديث و مترادف با آن به كار مى رود. در واقع، خبر در عرف و لغت به چيزى اطلاق مى شود كه از ديگرى نقل شود. اهل عربيت افزوده اند كه ذاتا احتمال صدق و كذب را داشته باشد. محدثان خبر را به معناى حديث استعمال كرده اند. ۶
1.همان، ص۱۹۹.
2.همان، ص۲۶۷.
3.قرآن در اسلام، ص۱۰۹.
4.ر.ك: فلسفه تاريخ ابن خلدون، ص۱۷۲.
5.مقدمه ابن خلدون، ج۱، ص۶۵ .
6.تاج العروس من جواهر القاموس، ج۳، ص۱۶۶.