مى توان آنها را ناديده گرفت.
4. منابع مسيحى از منابع مسلمانان معتبرتر است، زيرا هم مكتوب اند و هم متقدم تر.
مقاله مينگانا دو نقطه ضعف ديگر هم دارد:
الف. وى از «برهان خُلف» استفاده زيادى مى كند؛ بدين معنا كه وى از اين كه منابع متقدم مسيحى در گزارش هاى خود درباره مسلمانان از قرآن ياد نكرده اند، نتيجه مى گيرد كه لابد در خلال قرن اوّل هجرى قرآن رسمى شناخته شده اى وجود نداشته است.
ب. در نوشته مينگانا، مقايسه اى ميان گزارش كِندى از تاريخ جمع قرآن و روايات اسلامى در اين باره صورت نگرفته است. چنين مقايسه اى مى توانست نشان دهد كه گزارش مسيحيان (كِندى) خلاصه اى تحريف شده از چندين روايت اسلامى است و تاريخ گذارى مينگانا از روايات اسلامى نادرست است.
ونزبرو به دو دليل روايات مربوط به جمع قرآن و تدوين مصحف را بدون نقد و بررسى مردود مى شمرد: نخست، به اين دليل كه با نظريه وى درباره تاريخ متن قرآن مخالف اند. نظريه وى بر مبناى تحليل ساختارى قرآن و بررسى گونه شناختى متون تفسيرى اسلامى بود. ديگر آن كه او تصور مى كرد شاخت به قدر كافى، عدم اعتبار تاريخى روايات اسلامى قرن نخست هجرى را اثبات كرده است. نوشته حاضر جاى مناسبى براى بحث و بررسى در اين دو موضوع نيست. برخى مطالب در نقد روش هاى ونزبرو را در مقالاتى كه درباره كتاب مطالعات قرآنى نوشته شده است، مى توان يافت. ۱ در مقاله هاى اخير درباره نظريات شاخت در تكوين فقه و تطور حديث اسلامى ترديدها و پرسش هايى جدى درافكنده اند. ۲
پژوهش هاى برتون در موضوع روايات جمع قرآن، به كلى فاقد بُعد تاريخى است. وى روايات مختلف را به گونه اى دسته بندى مى كند تا بحث و منازعه اى پديد آورد كه خود معتقد است اين منازعه مدتى طولانى ميان عالمان اسلامى وجود داشته است. او برخى اخبار را عكس العملى به برخى ديگر مى شمارد و لذا نتيجه مى گيرد كه اين روايات متأخرترند. همچنين وى از مراحل دوم و سوم شكل گيرى پيدايش اين روايات سخن مى گويد، اما منازعاتى كه تصوير مى كند، با آن كه
1.به طور مثال: نقد و بررسى هاى ينبل و گراهام و نويورت.
2.ر.ك:
H. Motzki, Die Anfange, همچنين وDer Figh des - zuhriهمچنين The Musannaf of Abd al-Razzag al-Sanani as a Source of Authentic in: Journal of Near Eastern Studies ۵۰ (۱۹۹۱) ۱ - ۲۱.
Dating Muslim Traditions, A Survey in: P. Hardy, Traditions of Islam Understanding the Hadith, London ۲۰۰۲.