زندگي نامه خود نوشت ملا علي آراني - صفحه 512

چون اين سخن شنيدم دست اميد در دامن وى زدم و شروع در عجز و الحاح كردم كه : يا على! از تو عطاى كاملى مى خواهم . آن حضرت نظر التفات به جانب من افكنده فرمود كه : دامن خود را بگشاى . چون دامن را گشودم ، مشتى از جواهر در دامن ريخت كه نور هر يك بر نور خورشيد پرتو افكندى و من در خدمت آن حضرت بودم كه از خواب بيدار شدم . بعد از اندك زمانى خداوند عالم تو را به من داد و به اين سبب تو را على نام كردم . و مكرر مرا دعا مى كرد و مى فرمود كه : خداوندا! اين فرزند مرا كيميا كن كه دل هاى مس را طلا كند .
و وقتى هم از معلم خود شنيدم كه مى فرمود : در خواب ديدم كه درخت عظيمى در خانه من سبز شد كه شاخ و برگ بسيارى داشت ، و آن خواب را تعبير كردم به اين كه از شاگردان من كسى به درجه كمال رسد كه جمعى كثير و جمى غفير از او منتفع شوند و اشاره به حقير [نمودند] .
و از ديگرى نيز شنيدم كه گفت : در خواب ديدم كه درختى عظيم در خانه شما روييده و سر به اوج گردون كشيده بود و شاخه هاى بسيار و اوراق بى شمار داشت ، و حقير به واسطه اين نويدهاى سراپا اميد ، دل قوى مى داشتم و تقلبات اين دار فنا را سراب آب نما مى پنداشتم و متوجه تحصيل علوم مى بودم .

[ ماجراهاى آخرين سلاطين زند ]

مجملاً آن كه امر بر اين نسق مى گذشت تا اين كه خاتم سلطنت حكمرانى در كف كفايت على مراد خان زند قرار گرفت و در مملكت ، اندك آرامى پديد آمد . حقير باز به درس و بحث و افاده و استفاده مشغول شدم و مقدمات را به دقت تمام خواندم ، تا آن كه در سنه 1199 ـ هزار و يكصد و نود و نه ـ هجرى على مراد خان نيز داعى حق را لبيك اجابت گفته ، امر سلطنت و حكمرانى بر جعفر خان زند مسلّم شد و مرحوم صباحى بيدگلى قصيده اى در تعزيت و تهنيت گفته كه ماده تاريخش اين است :
بيت

نوشت كلك صباحى ز قصر سلطانىعلى مراد برون شد نشست جعفر خان

صفحه از 540