شرح حديث حقيقت - صفحه 123

به جهت اين است كه حق اقدس حقيقة الحقايق است و كلّ اشياء به او متحقق . و او حقيقت /209/ هر صاحب حقيقت است . بى او هيچ شى ء حقيقت ندارد و معدوم صرف است .
و چون كميل قدس سره از اصحاب قلوب و طالب مقام بود كه مقام فناى عبد است در ذات احديت پس حالش اقتضا نمود كه از آن حضرت سؤال نمايد ، پس حضرت جوابش فرمود ، كه دلالت دارد بر بُعد فهم سائل و دلالت دارد بر اين كه حقيقت ، مقامى است بس عالى و شامخ و مرتبه اى است بس دور از مرتبه صاحب قلب . بر آن مقام عالى ترقّى ننمايد بجز صاحب استعداد كامل كه از اصحاب قلوب بوده باشد و به قائد نور توفيق و ارشاد مرشد كامل و مكمّل به اين مقام فائز گردد ؛ زيرا كه حقيقت در نزد اهل اللّه ظهور حضرت حقّ است در مجالى و مظاهر بدون حجاب تعيّنات با محو كثرات موهومه ، يعنى مشاهده نمودن حقّ است با اضمحلال و استهلاك جميع كثرات در وى .
و چون كميل هنوز صاحب اين مقام نبود ، پس آن حضرت كميل را زجر و منع نمود از سؤال.
فقال عليه السلام : ما لَكَ وَ الْحَقيقَة؟!
يعنى تو كجا و مقام حقيقت كجا ؟! تو را با حقيقت چه كار وحال آن كه تو در مقام قلب واقف باشى ؟! و اين كلام از آن جناب ، بر سبيل تشويق و تحريص است برسير و سلوك .
فقال : أَ وَ لَسْتُ صاحِبَ سِرِّك؟!
استفهام انكارى است ، يعنى چگونه من مستعد اين مقام نيستم و حال آن كه بر سرّ تو مطلع مى باشم ؟!
و علم سرّ ، معانى بسيار دارد كه اين جا ذكرش به طول انجامد ، لكن مراد در اين جا از سرّ ، معنايى است كه ظهور آن بر مشاعر نفسانيّه حتّى قوه فكريه ممكن نباشد . پس بر سرّ مطلع نشود مگر كسى كه از مقام نفس عبور نموده و به مقام قلب رسيده باشد و

صفحه از 132