شرح حديث حقيقت - صفحه 127

صاحب حقيقت شوند و او حقيقت صاحب هر حقيقت است ، تعبير از آن به معلوم نمود ؛ زيرا كه علم عقدى است ثابت و جازم و مطابق واقع ، و وهم امرى است غير ثابت و غير مطابق با واقع ، و حق موجود لذاته و خلق موجود لغيره است ، پس اعتقاد وجود براى حق تعالى مطابق با واقع و حق است و براى خلق به محض توهّم و غير مطابق واقع .

كلّما في الكون وهم أو خيالأو عكوس في المرايا أو ظلال
و «صحو» در اصل ، ذهاب و انكشاف ابر است از آسمان ، پس آن حضرت ـ صلوات اللّه عليه ـ از انكشاف ظلمات خلق از وجود حقّ ـ جلّ اسمه ـ استعاره فرموده . و اين فقره اشاره است بر فناى كلّ رسوم در احديت ذات و اشاره است به اين كه وجود موجود ، منحصر بر حق است و عين خلق عدم است . و اين مقام را جمع الجمع گويند كه استهلاك كلى بر وجه لاتبقى و لاتذر در ذات حق است .
و چون كميل بدين مقام رسيد و حلاوت جواب سؤال را چشيد استعدادش زياد گشت پس به اهتزاز و وجد در آمد و مست شراب وحدت گشت .
فقال : زدني بيانا ؟
پس به زبان حال مترنم به اين مقال گرديد : رباعى :

اى ساقى از آن مى كه دل و دين من استپر كن قدحى كه جان شيرين من است
گر نيست شراب خوردن آيين كسانمعشوقه به جام ريخت و خوردن ز من است
ساقى كوثر به يك لحظه چندان شراب وحدت به كام استعداد كميل ريخت تا عين وحدت و فانى در وحدت گشت .
فقال عليه السلام : هَتْكُ السِّتْرِ عند غَلَبَةِ السِّرّ
يعنى حقيقت ، پاره كردن و دريدن ستر و حجاب و پرده است كه وجود خلق است به جهت غلبه نمودن سرّ ، كه وجود حق است .
قوله عليه السلام : لا حجاب بينه و بين خلقه إلاّ خلقه۱.ميان عاشق و معشوق هيچ حائل نيستتو خود حجاب خودى حافظ از ميان برخيز۲
* * *

بيني و بينك أنّي ينازعنيفارفع بلطفك إنّي من البين۳
يعنى سرّ كه وجود حق مطلق است وقتى كه غلبه نمايد بر باطن عارف صاحب سير و سلوك ، ستر و پرده كه وجود خلق است و حجاب وجود حق واقع گرديده ، پاره و دريده گردد و از ميان مرتفع و زايل شود .

در شهر بگو كه يا تو باشى يا منكاشفته بود كار ولايت به دو تن
سالك بيچاره رخت بربندد كه : إذا جاء نهر اللّه بطل نهر عيسى ۴ .
گويند پشه اى پيش سليمان نبى عليه السلام از باد به فرياد آمد . فرمود : خصم را حاضر كن. عرض نمود : اگر مرا طاقت استقامت وى بودى به فرياد نيامدمى . سليمان فرمود تا باد را حاضر كردند و چون باد حاضر شد پشه بيچاره رحلت نمود . گفتند : كجا مى روى ؟ گفت : با آمدن وى قادر بر اقامت نيستم . و چون وجود خلق از ميان رود حق صرف و صرف حق ظاهر و باقى ماند ، سالك به لسان حال ترنم به اين مقال شود و گويد :

ليس في الدار ـ أي في دار الوجود ـ غيره ديار
سوى اللّه واللّهِ ما في الوجودكجا غير وكو غير و كو وصف غير
ألاكل شيء ما خلا اللّه باطلو كل نعيم لا محالة زائل۵

1.اثنا عشر رسالة، مير داماد ، ج ۴، ص ۹۹؛ بحار الأنوار، ج ۳، ص ۳۲۸ ؛ نور البراهين، سيد نعمت اللّه جزايرى ، ج ۲، ص ۱۵۷.

2.ديوان حافظ ، غزل ۳۱۶ كه مطلع آن چنين است : دلم ربوده لولى وشى است شور انگيزدروغ وعده و قتّال وضع و رنگ آميز

3.شرح الأسماء الحسنى، سبزوارى ، ج ۱، ص ۳ و ج۲، ص ۱۴.

4.نهر عيسى نهرى است منسوب به عيسى بن على در بغداد كه به رود دجله مى ريزد. ضرب المثلى با اين الفاظ در مصادر پيدا نشد . ولى شوكانى در نيل الأوطار (ج ۴، ص ۱۱۰ و ج ۵ ، ص ۶۶ و ج ۷، ص ۳۳۰) ضرب المثل زير را نقل نموده است : إذا جاء نهر اللّه بطل نهر معقل.

5.اين شعر از لبيد است . از حضرت پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرموده اند: أصدق كلمة قالها شاعر كلمة لبيد : ألا كل شيء ما خلا اللّه باطل . قال صلى الله عليه و آله صدق. و كل نعيم لا محالة زائل . قال صلى الله عليه و آله : كذب ، عند اللّه نعيم لايزول . «صحيح مسلم ، ح ۲۲۵۶ ؛ مسند أحمد ، ج ۲، ص۳۹۳ و ۴۷۰». لبيد بن ربيعه عامرى از شعراى جاهلى است و به نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و اسلام آورد و پس از آن شعر نگفت تا آن كه در سال ۴۱ هجرى در سن ۱۴۰ سالگى (و گفته شده در ۱۵۷ سالگى) درگذشت . تمام اين شعر چنين است : ألا تُسألان المرء ماذا يحاولأ نحبٌ فيقضى أم ضلال و باطل ألا كل شيء ما خلا اللّه باطلو كل نعيم لا محالة زائل أرى الناس لا يدرون ما قدر أمرهمبلى كل ذي راي إلى اللّه واسل

صفحه از 132