شرح حديث حقيقت - صفحه 129

حضرت واحديت كه منشأ اسماء و صفات است و اين نور عين كافورى مشرب مقربين و خاصه ايشان است و به اين شرب و جذب براى غير عين و اثر باقى نمى ماند .

غيرتش غير در جهان نگذاشتزين سبب عين جمله اشيا شد
و چون كميل عارف بود به اين كه مقام وحدت و فناى در ذات ، اگر چه مقام ولايت باشد ، لكن كمال تام نباشد ؛ زيرا كه صاحب اين مقام مادامى كه از جمع به فرق و از وحدت به كثرت و از فنا به بقا و از محو به صحو رجوع نكند و صاحب مقام استقامتِ «فَاسْتَقِمْ كَمَآ أُمِرْتَ»۱ و تكميل نشود ، قابل هدايت و تكميل غير نباشد ، پس طالب مقام احديت جمع و فرق شد .
فقال : زِدْني بيانا ؟
فقال عليه السلام : نُورٌ يَشْرُقُ مِنْ صُبْحِ الْأَزلِ ، فَيَلُوح عَلى هَياكِلِ التَّوْحيدِ آثارُه
يعنى حقيقت ، نورى است طلوع مى نمايد از صبح ازل ، پس ظاهر مى شود بر هياكل و ابدان توحيد ، آثار آن نور . يعنى حقيقت ، ظهور نور احدى ذاتى مسمّا به نور مشرق از ازل الآزال است كه بر مظاهر صفات و ذات حق كه مظاهر اعيان موجودات است آثار آن نور ظاهر مى شود ؛ يعنى صفات واقعى آن نور ، يعنى ظهور ذات در مظاهر صفات و شهود وحدت در صورت كثرت و حضور جمع در عين تفريق و وجود تفريق در عين جمع ، يعنى ملاحظه وحدت در عين كثرت /213/ و ملاحظه كثرت در عين وحدت . نه وحدت ، حجاب كثرت و نه كثرت ، حجاب وحدت شود ، بلكه وجود واحد را وجود حق بيند از وجهى و وجود خلق بيند از وجه ديگر و به كثرت از شهود وجه احدى محتجب نشود ودر مشهود او كثرت مظاهر مزاحم احديّت ذات متجلى نگردد و به احديَّتِ وجه حق از شهود كثرت خلقيّت محتجب نشود و در شهود او احديّتِ ذات متجلّى به مجالى ، مزاحم كثرت نگردد.

از صفاى مى و لطافت جامدر هم آميخت رنگ جام و مدام
همه جام است نيست گويا مىيا مدام است نيست گويى جام۲
* * *

رقّ الزجاج و رقّت الخمرفتشابها و تشاكل الأمر
فكأنّه خمر و لا قدحو كأنّه قدح و لا خمر۳
و اين مقام را صحو بعد المحو و بقاء بعد الفناء و احديت الفرق والجمع فى عين الجمع و مقام استقامت و تمكين مى نامند كه مشرب محمديّه و ولايت مطلقه ومشرب كسى كه به وراثت در مقام او باشد از خلفا و اوصيا ـ صلوات اللّه عليهم ـ و مشرب متابعين ايشان از سلاّك راه است و براى غير ايشان از انبيا اين مشرب متحقق نبود ؛ زيرا كه در هر يك از انبيا ، يا جهت كثرت غلبه داشت ، چنانچه در موسى عليه السلام كثرت بينى غلبه داشت ، حتى امر نمود تورات را به طلا نوشتند ويا جهت وحدت غلبه داشت چنانچه در عيسى عليه السلام وحدت بينى غلبه داشت و هرگز اهل و خانه اختيار نكرد و هميشه در وادى عزلت و كنج وحدت بود . و چون كميل اين بيان را استماع نمود و سكر به او غلبه نمود ، عنان تماسكش را جذوه شوق جذب نمود ؛
فقال : زِدْنِي بيانا؟
فقال عليه السلام : أَطْفِ السِّراجَ قَدْ طَلَعَ الصُّبْحُ .
يعنى كشف صبح حقيقت از بيان بى نياز بود . پس بيان علمى و حدّ عقلى را ترك كن و نور عقل را كه نسبت آن به نور حق مثل نسبت نور سراج است به نور شمس خاموش كن ؛ زيرا كه بر تو طلوع نمود و تأثير نور حقّ او ، بل نور حق كه بالنسبه به نور حق مثل نور صبح است بالنسبه به نور شمس در وقت استوا ، إذا طلع الصباح استغنى عن المصباح .
وقتى كه بنده به اين مقام رسيد متزلزل گردد بنيه بناى امكان و خراب شود بنيان بيان و واجب گردد در وقت حضور حفظ ادب ، و كلام از جمله ترك ادب است .

1.سوره هود ، آيه ۱۱۲.

2.شرح الأسماء الحسنى، سبزوارى ، ج۱، ص ۱۱۳.

3.اين دو بيت را در اكثر مصادر به صاحب بن عباد (اسماعيل بن عباد بن عباس طالقانى متوفاى ۳۵۸ ق) نسبت داده اند. ر.ك : سير أعلام النبلاء ، ج ۱۶ ، ص ۵۱۴ .

صفحه از 132