۲۰۳.لَيْسَ لِلْحَسُودِ رَاحَةٌ .
۰.
حسودان را نباشد هيچ راحت
همى باشند شادان از وقاحت
۲۰۴.لَيْسَ لِسُلْطَانِ الْعِلْمِ زَوَالٌ .
۰.
زوالى پادشاه علم را نيست
بجز عالِم به دنيا پادشا نيست
۲۰۵.لُبْسُ ۱ الشُّهْرَةِ مِنَ الرُّعُونَةِ ۲ .
۰.
لباس شهرت آمد از رعونت
رعونت را بود لازم مؤونت
۲۰۶.لِكُلِّ عَداوَةٍ مَصْلَحَةٌ إلاّ عدَاوَةُ الحَسَدِ ۳ .
۰.
سراسر دشمنى ها را سبب دان
حسد را دشمنى يى بو العجب دان
حرف الميم
۲۰۷.مَنْ عَلَتْ هِمَمهُ ۴ طَالَ هُمومه ۵ .
۰.
كه را همّت بلند آمد به هر كار
به درد و غصّه و غم شد گرفتار
۲۰۸.مَنْ كَثُرَ كَلاَمُهُ كَثُرَ مَلاَمُهُ ۶ .
۰.
كه را باشد طبيعت گفتِ بسيار
ملامت پُر كشد زان قول و گفتار
1.مر ، مى : ليس ، جل : لَبس ، وفي هامشه : لُبس ـ ليس .
2.هامش مر : للرعونة .
3.آ ، مى ، جل : «الحسود» ، هامش مى : الحسد .
4.مى ، مر ، جل : هِمَّتُهُ .
5.مى ، مر : «هَمُّهُ» ، وفي جل : «طالت همومه» ، وفي هامش مر : همومه .
6.آ ، هامش مر : ملاله .